دانلود پایان نامه با موضوع وحدت وجود، نفس الامر، قضا و قدر
باشند. یعنی؛ مصداق بالذات وجود نباشد بلکه به حیثیت تقییدیِ شأنیِ وجودِ حق موجود باشند، به این ترتیب همه کثرات امکانی، همان تطورات وشئون ذات یگانه اومطلق خواهند بود.399
صوفیان برای آشنایی اذهان با نظریه وحدت وجود، گرچه ازجهتی مقرب وازهزاران جهت مبعّد بوده، دست به دامن تشبیه شده وبا تمثیل های مختلفی ازجمله “آینه” و”دریا” مباحث غامض را توضیح میدادند.درمثال آینه کسی که درمقابل آینههای مختلف قرار میگیرد باشخص واحدی روبرو است که این تعدد جلوهها، به تعدد دراصل ذات وی نمیانجامد.وهمچنین درمثالی که درانتقادات ملامحمّدطاهربه آن اشاره شده مثال دریا است.دریا حقیقتی واحد است که امواج بیشماری ازآن با نمودهای مختلف به عنوان جلوه های آن ظهور مییابند.
10-4-1.وحدت وجود درآیات وروایات
با توجه به اینکه در آثار ناقدین تصوف ازجمله محمّدطاهر ومیرلوحی سبزواری، بیگانه بودن صوفیان را با قرآن و روایات مورد تأکید قرار دادهاند، می یابیم که بین آموزه های اصلی تصوف وشریعت رابطه تنگاتنگی بوده وعلاوه برشهود وعقل، ازآیات و روایات نیز به عنوان دلیل، استمداد طلبیدهاند.آیه “هوالاوّل والآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی علیم”400تصریح دارد برجامعیت خدا به اوصاف “اولیت”، “آخریت”، “ظهور”، “بطون”.این آیه بامدعای صوفیان که میگویند تمام هستی جلوه گاه حق است مطابق بوده که تمام کثرات وتعینات و بواطن وجود را اسامی حق میدانند.وجمع این چهارصفت تنها با این نظر سازگار است که یک وجود تام مواطن هستی را اشغال کرده باشد ازاین روست که عارف میگوید:
باصد هزارجلوه برون آمدی که من باصدهزار دیده تماشا کنم تورا401
علامه طباطبائی دربیان این آیه وآیات مشابه مفاد آنها را همان مفاد برخی روایات میداندکه میفرمایند: “مارأیت الاو رأیت الله قبله وبعده وفیه ومعه”.402
درمنابع اصیل شیعه روایات زیادی ناظر به وجود حق تعالی دراشیا وجود دارد.بخش عمده ای از این روایات ازامیرالمؤمنین بوده، و دلیل اینکه فرقههای صوفیه سرانجام سلسله مشایخ خود را به حضرت علی(علیهالسلام) میرسانند همین امراست.ازجمله روایتی که میفرماید: “… فی الاشیاکلها غیر متمازج بها و لابائن منها…” .403
باتوجه به اینکه مسأله وحدت وجود معرکه آرا بوده ، سخن محمّد طاهرقمی که گفت: کسی که کمترین اطلاعی داشته باشد میداند که وحدت وجودباطل است، سخنی به دور از تحقیق است.
10-5.تشتت آرا فلاسفه
محمّدطاهرقمی اختلاف وخلط وخبط فلاسفه ومتفلسفه را ازاین جهت میداند که متابعت انبیا نکرده واز مشکوه اوصیا بهره نبردهاند، به همین دلیل چند دسته شده اند.وی ازباب نمونه دربحث علم الهی اقوال مختلف فلاسفه را یادآور میشود.404
1.مذهب منسوب به انکسیمایس ملطی است که میگوید: “ان علمه تعالی بالاشیا انما هو بصوره زایده علی الاشیا، مطابقه لها قائمه بذاته تعالی”.
2. مذهب منسوب به ثالیس ملطی است که میگوید: “ان علمه تعالی بالاشیا بصوره زایده علیها مطابقه لها قائمه بذات المعلومات الاول لابذاته تعالی”.
3.مذهب منسوب به افلاطون که میگوید: “ان تلک الصور العلمیه قائمه بذواتها لافی محل ولا فی موضوع”.
4.مذهب منسوب به فرفوریوس و تابعین اوازمشائین که قائل به اتحادخدا بامعقولات هستند.
5.مذهب منسوب شیخ اشراق که قائل به علم حضوری است، که این مطلب رادرخلسهای از ارسطاطالس بهره برده.این قول نیزمختار محقق طوسی درشرح اشارات است که حاصل کلامش این است که علم خدا به ذاتش، عین ذاتش است ومُدرِک و مُدرَک و ادراک واحد است وتعدد اینها به اعتبار سبب است.405
6. مذهب منسوب به ارسطو و معلم ثانی (فارابی) و بوعلی وشاگردش بهمنیار و اتباع اینها که علم حصول صورت معلومات است درنفس، وصور موجودات مرتسم در باریتعالی میشود.
ملامحمّدطاهر در ادامه بیان این مذاهب مختلفه میگوید: بعضی ازفلاسفه گمان کرده اند خداوند تعقل نمیکند مگر کلی مجرد، وجزئیات مورد ادراک خداوند واقع نمیشوند، بدون شک این قول کفر است، زیراعلم خدا به جمیع کلیات وجزئیات ازضروریات دین است ومنطوق آیات قرآن است: خداو ند میفرماید: “وماتسقط من ورقه الا یعلمها ولاحبه فی ضلمات الارض ولارحلب ولا یا بس الا فی کتاب مبین”406وهمینطور “ومایَعزبُ عن ربک من مثقال ذره فی الارض ولا فی السما ولا اصغرمن ذالک ولااکبر الا فی کتاب مبین”.407جهت دوم بطلان این قول عدم علم به جزئیات، برای خداوند نقص بوده و نقص بر خدا عقلاً محال است.
10-6.نفی غرض از خداوند
ملامحمّدطاهرقمی قولفلاسفه واشاعره رادربحث “غرض”، مخالف کتاب وسنت دانسته است.زیرا اینها غرض را ازخداوند نفی میکنند ومیگویند: “افعال خدا غیر معلل به اغراض است وشکی نیست که این اعتقاد کفراست.چون انکار نص کتاب و نصوص انبیا و مخالف عقول صحیحه است زیرا وقتی عقل عجایب آسمان ها وزمین اختلاف شب و روز وفواید فصول چهارگانه و عجایب بدن انسان را ملاحظه میکند، قطعاً حکم میکند به اینکه صانع این امور، دارای غرضی بوده وهدفی داشته، اما نه برای خودش بلکه برای غیرخودش به دلیل جود وکرمش”.در اینجا ملامحمّدطاهر اشارهای دارد به بوعلی که به دلیل اطلاعش برعلم تشریح و منافع ادویه با فلاسفه و اشاعره درکتاب تعلیقاتش غرض و علت غائیه را از خدا نفی نکرده، بلکه ازخدا رغبت وشوق را نفی کرده که برما مترتب میشود.408
10-7.مشیت و اراده و کراهت
نوک حملات ملامحمّدطاهردراین بحث ب
ه
فیض کاشانی و میرداماد است.409ملامحمّدطاهرمشیت را به رغبتی که حاصل میشود به سوی شی بعد ازحصولِ علم به مصلحت تعریف کرده و قائل است به اینکه اراده وکراهه به معنای حقیقی آنها محال میداند و به ناچار باید سراغ معنای مجازی اینها رفت وبرای عقل هم راهی به معنای مجازی نیست و به ناچار باید به کلام شارع واهل بیت (علیهمالسلام) رجوع کرد.آنچه که محمّدطاهراز کلام ائمه معصومین (علیهمالسلام)بهره برده این است که این صفات، صفات فعل خدا هستند نه از صفات ذات، همانطور که ازامام صادق(علیهالسلام) نقل شده که فرموده: “لم یزل الله تعالی مریدا قال: ان المریدن یکون الا المراد معه لم یزل عالماض قدراً ثم اراد”.410و همینطور روایت دیگری از امامصادق(علیهالسلام)که میفرماید: “خلق الله المشیه بنفسها ثم خلق الاشیا بالمشیه”.411این حدیث هم صریح در این است که اراده ازصفات فعل خداست وخدا مشیت را بدون واسطه خلق کرده است.
ملامحمّدطاهر از صاحب وافی مطلبی نقل کرده که وی از میرداد آورده که مراد از مشیت در اینجا مشیت بندگان است برای افعال اختیاری خودشان.ملامحمّدطاهردر جواب این دو عالم معاصر خود میگوید: “اینحدیث صریح است درمشیت خدا وآنچه میرداماد نقل کرده که منظورمشیت عباد منظور است، درنهایت سخافت است”.412همچنین قول فیض کاشانی(1091ق)که مشیت را ازصفات ذات دانسته رد میکند.
10-8.بدا413
ملامحمّدطاهر دربحث بدا مفصلا وارد شده و با احادیث متعدد زوایای مختلف بحث را روشن میکند.دربحث بدا اشکالی به فیض کاشانی وارد دانسته و میگوید: “بدان صاحب وافی که مبنای خود در تفسیرآیات واحادیث را قواعد متصوفه ومتفلسفه ومسلمات آنها قرارداده، بدا رایک تفسیر غریبی کرده که صاحب طبع سلیم ازاو تعجب میکند.وی دربحث بدا جملاتی از فیض نقل میکند که میگوید: “فان قبل کیف یصح نسبه البدء الی الله تعالی مع احاطه علمه بکل شی أزلاً و ابداً علی ماهو علیه فی نفس الامر و تقدسه عما یوجب التغیر والسنوح و نحوهما فاعلم ان القوی المنطبعه الفلکیه لم تحط بتفاصیل ماسیقع من الامور دفعه واحده لعدم تناهی تلک الامور، بل انما ینتقش فیها الحوادث شیئاً فشیئاًوجمله فجمله مع اسبابها و عللها علی نهج مستمرونظام مستقر”.414 ملامحمّد طاهردرجواب صاحب وافی ازحدّ اعتدال خارج شده ومیگوید: “برعارفان لبیب وعاقل اریب مخفی نیست که این تفسیر برای بدا مخالف قول خداوند تبارک و تعالی است که میفرماید: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت415و صریح احادیث دیگرکه خدا ماحی ومثبت دانسته شده نه نفوس فلکی، کما که فیض این تصور را کرده. کاش میدانستم به چه دلیل نفوس فلکی راپذیرفته واگر دلیل بر نفوس فلکی راقبول کنیم، جاهل به جهل مرکب شده که حکم کرده به چیزی که علمی درباره آن ندارد و چطورخداوند این نفوس جاهله را مسلط کرده بر امور حادثه و بدون شک وجود عالَم کون به افلاک نسبت دادن مخالف با ضروریات دین است”.416
آنچه درآثار محمّدطاهر به رویارویی با ملامحسن فیض اشاره داشته و مورد انتقاد شدید وی قرار گرفته باشد، غیر از بحث بدا، موردی نیست.وبه احتمال قوی منشأ اختلاف نظر فیض وملامحمّد طاهرقمی که درنهایت بنابر نقلی که ذکر شد، محمّدطاهر ازفیض کاشانی طلب حلیت میکند، همین بحث بوده است.
10-9.قضا و قدر
ملامحمّدطاهردربحث قضا وقدر مطلبی از میرداماد نقل میکند که تفسیر میرداماد از قضا وقدر است. میرداماد قضا را معلول اول دانسته که عقل اول است، چون قضا تنها حکمی است که تفاصیل امور برآن مرتبط میشود و معلول اول هم همینطوراست.اما قدر سایر معلولاتی هستند که صادر میشوند از او چه در طول و چه درعرض، چونکه این معلول ها نسبت به معلول اول جاری مجرای تفصیل جمله هستند”.417 محمّدطاهرنسبت به این موضوع دربهجهالدارین میگوید: “العجب کل العجب من السید الفاضل الداماد انه تبع هولاء وقلّدهم لحسن ظنه بهم و ترک اتباع الائمه(علیهمالسلام). أفمن یهدی الی الحق أحق ان یتبع أم من لایهدی الی ان یهدی”418وی درجواب میگویدکه این معنا ازقضا نه دلیلی برآن دلالت دارد ونه شاهدی بر آن شهادت میدهد چه از عقل و چه ازنقل، بلکه مخالف اخباره وارده در این بحث است.
باید یادآوری کرد که این قسمت از قبسات که ملامحمّد طاهر به آن استناد کرده، نقل قول از امام المشککین [فخر رازی ] است ونظر میرداماد نیست.
10-10.فاعل موجَب
ملامحمّدطاهر در بیان بحث فاعلِ موجَب بودن خدا، و بلکه هر موجودی ازجمله ملائکه و جن و انس که درافعال خود موجَب ومضطر هستند، بحث مسبوطی کرده است.وی نظرفلاسفه را اینطور بیان میکند: “از مسلمات فلاسفه و متفلسفه این است که ممکن تا واجب نشود، موجود نمیشود و هر فعلی محفوف به وجوب سابق و لا حق است”.از همین جهت ملامحمّدطاهر در این مباحث نظرش بر اولویت استوار بوده و آن را در تمامی مباحث مربوطه مطرح میکند.
با نیم نگاهی به بعضی ازکتب متکلمین وفلاسفه میتوان دید که یکی ازمسائلی که آن را باطل دانسته اند بحث اولویت است.علامه طباطبایی درمرحله چهارم ازفصل پنجم ازکتاب نهایه الحکمه به بطلان اولویت پرداخته ومیگوید: بعضی ازمتکلمین گمان کرده که متصف شدن ممکن به وجوب درترجیحِ یکی ازدو طرفِ وجود وعدم، باعث میشود که خدا فاعل موجب باشد، لذا قائل به اولویت شده اند.419
درپایان این فصل به چند نتیجه اشاره میکنیم .
1- محمّدطاهرقمی باتوجه به انتصابی که ازجانب حکومت صفوی داشته، قادر به مقابله با تصوف شده بود.گرچه د
یگرانی مثل میرلوحی به حکومت متصل نبوده ودرمخالفت باتصوف میکوشیدند، اما آزارهای فراوانی متحمل شده بود.
2- محمّدطاهر با تألیف آثار ضدصوفی زیادی توانست شهره شود، محمّدطاهردربسیاری اززمینه ها ازجمله کلام وفقه و اخلاق نیز تألیفاتی داشته ولی آثار ضد تصوف وفلسفه، وی را مشهورکرد.
3- ازخصیصههای مهم محمّدطاهرقمیجسارت بسیار زیاد او درمقابله با به اصطلاح بدعتها است.به همین جهت ملامحمّدطاهر نسبت به معاریف وعالمان بزرگ دوره خویش مثل؛ شیخ بهائی، میرداماد، علامه مجلسی، ملامحسن فیض کاشانی وملا صدرا وهمچنین نسبت به قدمای ازعلما و حکما مثل؛ بوعلی وخواجه نصیر با جسارت تمام نقدکرده، حتی بالاتر از آن، در بعض موارد به حد بیاحترامی رسیده است.
4- آنچه درنقدهای ناقدین تصوف وفلسفه دردوره صفوی مشهوداست، اینکه نقدها بر پایه ذکرمطالب مشهور بین عوام بوده، واگرهم به اشعار ملای روم وشبستری استناد میکند، نتوانسته منظورآنها راکشف کند، زیرا به ظاهر مطالب بسنده کرده وبه اشتباه افتاده است.کما اینکه محمّدمؤمن طبیب درفتوح المجاهدین وفیض کاشانی