راهنمای پایان نامه – پایان نامه معرفي اختلال وسواس فكري و عملي
2-1-1 تاريخچه
فرويد و پيش از او كرائپلين [1] اين اختلال را Zwangsneurose خوانده بودند. اين واژه در انگليسي به وسواس[2] و در ايالات متحده به اجبار[3] ترجمه شد. نويسندگان بعدي بدون اطلاع از اين موضوع و ازآنجايي كه ميخواستند معناي« وسواسي» و « اجباري» را منتقل كنند؛ عبارت« وسواسي – اجباري» را براي آن به كار بردند. در نسخهي استاندارد آثار فرويد با كاربرد« نوروز وسواس[4]» به جاي Zwangsneurose در برابر كاربرد واژه وسواسي – اجباري مقاومت شد. رادو[5] در سال 1974 نيز از اصطلاح « رفتار وسواسي»[6] استفاده كرد(توكلي و قاسمزاده، 1385). علاوه براين از عبارات ديگري نظير«حالت وسواسي[7] » نيز استفاده شده است(استكتي و فوآ، 1373). عليرغم وجود اين اصطلاحات عنوان« اختلال وسواس- اجبار» كه در چاپ سوم راهنماي تشخيصي و آماري انجمن روانپزشكي آمريكا پيشنهاد شد، به نام رايج در طبقهبنديهاي تشخيصي كلاسيك تبديل شده است. در متون فارسي نيز بعضي از پژوهشگران و متخصصين باليني استفاده از اصطلاحاتي نظيروسواس، وسواس فكري، وسواس عملي و آئينهاي وسواسي را ترجيح دادهاند.
در بررسي سيرتاريخي اختلال وسواس، ردپاي آن در متون تاريخي و ادبي قديم ديده ميشود. در ابتدا در چارچوب ديدگاههاي مذهبي به افراد واجد اين اختلال، به عنوان افراد تحت سلطهي نيروهاي خارجي و شياطين نگاه ميشد و متناسب با اين نگاه روشهاي درماني نظير طرد روح پليد وجنگيري روش درماني مورد نظر بود. در بعضي از گزارشها حتي موفقيتهاي درماني را نيز براي اين شيوهي درماني ذكركردهاند. در متون ادبي در توضيح شكسپير از شخصيت ليدي مكبث [8] در قرن شانزدهم، او در تلاش براي نجات خود از گناه مكرراً اقدام به شستن دستهايش ميكرد(كروچماليك[9] و منزيس[10]، 2003).
اسكيرول[11] نخستين فردي بود كه خصيصهي افراد وسواسي را از طريق توصيف حالات يك بيمار، گزارش نمود. بيماران او از درجاتي از بينش برخوردار بودند، بنابراين ظهور نوروز وسواس آغازشد. در اواخر قرن نوزدهم لگران دو ساله[12] از وسواس به عنوان يك جنون[13] با بينش ياد كرد. در عين حال احتمال وجود علائم روانپريشي همراه با اين اختلال مطرح شد؛ اما ازآنجايي كه دراين زمان علائم هراسها، وحشتزدگي و سايرعلائم بدني نيز درست تعريف نشده بود، بالتبع آشفتگي در تعريف و توصيف اختلال وسواس فكري و عملي افزايش مييافت (كروچماليك و منزيس، 2003).
در اين زمان در اروپا تمركز روي جنبههاي متفاوتي از اختلال بود. در انگلستان، توجه به جنبههاي مذهبي اختلال بوده و به اختلال به عنوان يك ماليخوليا نگاه ميشد. در فرانسه، تأكيد براهميت شك و از دست دادن اراده بود و اضطراب در اين اختلال در مركز توجه بود. در آلمان، توجه متمركز برماهيت غيرمنطقي افكار دراين اختلال بود(اكاشا،2000) و به اختلال به عنوان يك پديده عصبشناختي با تظاهرات شناختي مينگريستند. به اين ترتيب توصيف اروپاييها از OCD به ويژه ديدگاه فرانسويها و آلمانيها راه را براي توصيفهاي روانشناختي به جاي توصيفهاي طبي در آغاز قرن بيستم هموار نمود(كروچماليك و منزيس،2003). در اين زمان ژانه نخستين گام را به سمت رواننژندي وسواس فكري و عملي برداشت. اعتقاد او براين بود كه بيماران وسواسي تحت نفوذ يك شخصيت نابهنجار هستند كه با علائمي نظير اضطراب، نگرانيافراطي، فقدان انرژي و شك و ترديد همراه است. ژانه درماني را براي آيينهاي وسواسي توصيف كرد كه با آنچه بعدها به نام رفتار درماني شكل گرفت، هماهنگي داشت (توكلي و قاسمزاده، 1385؛ كروچماليك و منزيس، 2003).
در همين سالها، 1896، بود كه فرويد يك نظريه انقلابي براي ايجاد تفكر وسواسي تعريف كرد. وي اين بيماري را در سال 1917 به شكل كلاسيك تعريف نمود. از نظر او تفكر وسواسي، حاصل تغييرشكل خودسرزنشيهاي حاصل از سركوب بعضي تمايلات جنسي است. روش درماني فرويد به جاي روش درمان طبي اواخر قرن نوزدهم، روش روانتحليلگري به منظور حل تعارضهاي قبلي در فرد روانآزرده به وسيلهي مراجعه به ناخودآگاه بود. پس از فرويد فنيكل[14] بود كه رويكرد روان تحليلگري را مورد اصلاح قرارداد. اما اين روش درماني، بهبود قابل توجهي در وضعيت بيماران وسواسي ايجاد نكرد(كروچماليك و منزيس،2003؛ استكتي، 1376).
دهههاي شصت و هفتاد قرن بيستم ميلادي، دوران بالندگي رويكردهاي رفتاري در زمينهي پژوهش و درمان بود(شمس و صادقي،1385). اولين نظريههاي رفتاري وسواس، براين مبنا بودند كه وسواس ممكن است از نظريهي دو عاملي ماورر براي شكلگيري و تداوم ترس پيروي كند. درسالهاي پاياني دههي 1970 هم توضيحي معتبر و هم درماني بسيار مؤثر به ويژه روش مواجهه و جلوگيري از پاسخ (ERP) براي وسواس وجود داشت؛ كه هردو برپايهي مدل يادگيري استوار بودند(توكلي و قاسمزاده،1385). اين دورهي پرافتخار، با انتشار كتاب «وسواسها و اجبارها» توسط هاجسون[15] و راچمن[16] به پايان رسيد. با انتشار اين كتاب ناهماهنگيهايي در توضيح رفتاري وسواس ايجاد شد و به تدريج بررسيها و پژوهشها به اين نتيجه انجاميد كه پديدههاي وسواسي را نميتوان به طور كامل با نظريهي رفتاري توضيح داد؛ در نتيجه جنبههاي شناختي در نظريات و پژوهشهاي مربوط به وسواس بيشتر مورد توجه قرارگرفت(توكلي و قاسمزاده،1385؛ شمس و صادقي، 1385).
امل كمپ[17] و همكارانش براي نخستين بار از اصول شناختي در درمان وسواس استفاده كردند. آنان از درمان منطقي – عاطفي اليس[18]، 1982، براي تغييرباورهاي غيرمنطقي در اين اختلال سود جستند. بعد از آن توجه از باورهاي غيرمنطقي كلي به سوي باورهاي ناكارآمد خاص تغييرجهت دادند. براساس نظربك، 1976 اختلالات مختلف از انواع متفاوت باورهاي ناكارآمد برميخيزد. همچنين در اين زمان نظريهي شناختي مك فال و الرشيم، 1979، دربارهي وسواس مورد توجه قرارگرفت(توكلي و قاسمزاده، 1385؛ تايلر[19]، 2001). در سال 1985، سالكوفسكيس مقالهاي با عنوان « تئوري و درمان شناختي – رفتاري بيماري وسواس» وسواس را با رويكرد آرون بك به جامعهي علمي عرضه كرد. اين كتاب محققان و درمانگران رفتارگرا را به تعمق در زمينهي نقش و مكانيسم شناخت در فرايند شكلگيري وسواس فكري و عملي سوق داد(شمس و صادقي، 1385). به دنبال نظريات سالكوفسكيس و تأكيد او برنقش احساس مسئوليت افراطي[20]، باورهاي ديگري نيز در اين رابطه مطرح شد. در تداوم فعاليتهاي شناختي شكلگيري گروه كاري در زمينهي دريافتهاي شناختي در اختلال وسواس فكري و عملي در سال 1995 در دانمارك به تدوين پرسشنامه باورهاي وسواسي[21] OBQ-87 و سپس
OBQ-44 انجاميد. اين پرسشنامه نوعي جمعبندي مجموعهي باورهاي شناختي مرتبط با وسواس محسوب ميشود(مايرز، فيشر و ولز،2008؛ شمس و صادقي، 1385).
پس از اين مجموعه پژوهشها در خصوص نقش باورهاي شناختي در اختلال وسواس فكري و عملي، شاهد پديدآيي رويكردي جديد در حوزهي شناختي هستيم. در تحولي جديد نقش باورها و فرايندهاي فراشناخت در اختلال وسواس فكري و عملي توسط ولز و همكارانش، 1994، برجسته شد. يعني بخشي از نظام پردازش اطلاعات كه محتوا و فرايندهاي خود را بازنگري، تعبير و ارزيابي ميكند. به نظر ولز وقوع افكار وسواسي زماني تهديد كننده است كه منجر به برانگيختن باورهاي فراشناختي دربارهي معناي آن افكار شوند(ولز، 2000). اما موج شناختي و فراشناختي در درمان اختلال وسواس فكري – عملي به معناي كنار گذاشتن ERP نيست. بلكه ERP همچنان عنصر اصلي درمان شناختي – رفتاري وسواس و اجزاء شناختي و فراشناختي اين درمانها مكمل مواجهه با محركهاي ترسناك است(كلارك، 2000 و 2004؛ به نقل از توكلي و قاسمزاده، 1385).
[1] -Kraepelin
[2] – obsession
[3] – compulsion
[4] – obsessional neurosis
[5] – Rado
[6] – obsessional behaviour
[7] – obsessional state
[8] -Lady Macbeth
[9] – Krochmalik
[10] – Menzies
[11] – Esquirol
[12] -Legrand du saulle
[13] -insanity
[14] – Fenichel
[15] – Hodgson
[16] – Rachman
[17] – Emmelkamp
[18] – Ellis
[19] – Taylor
[20] – inflated responsibility
[21] -Obsessive Beliefs Questionnaire-87(OBQ-87)