منبع مقاله درمورد سلسله مراتب، استادان دانشگاه
کشورهای دیگر القا میکند (بوردیو، 1380، 26)
کتاب تمایز بوردیو نشانه فعالیت عملی و تحقیقاتی در یک چارچوب عامگرایانه در مقابل چارچوبهای خاصگرایانه کمی است و به همین دلیل میتوان تعمیمپذیر خواندش بوردیو به نظریهای معتقد بود که بعد تجربی فربهای داشته باشد ، در کنار آن نیز از رهیافت نظری قوی استفاده کند در عین حال معتقد بود که تئوریش در بسیاری جهان استناد تجربی نمیخواهد بوردیو در تمام کارهای خود در تفاوتها و اختلاف زمینههای اجتماعی یا به اصطلاح خود او، فضاهای اجتماعی متفاوت ، و در یک کار مقایسهای در لا به لای این حجم عظیم دادهها به دنبال یافتن یک ساختار ثابت از متغیرهای مشاهده شده بود که این ساختار ثابت در زمان کنونی نیز قابل بکارگیری است. بحث بوردیو به وجهی نقد دیدگاه بومیگرائی و خاصگرائی در علم جامعهشناسی و انسانشناسی است و تأکید او بر ساخت کاربستهای است که بتواند آنها را در جوامع مختلف بکار برد او این نوع کار را مفیدتر میداند:
“من به جد معتقدم که کاربست الگویی که بر اساس این منطق به دست آمده است ، به یک دنیای اجتماعی دیگر در قیاس با کارهایی که صرفاً به ویژگیهای خاص یک جامعه میپردازد و به نوعی بومیگرایی متوسل میشود که مبتنی بر تفاوتهای تئوریک است ، هم به واقعیت تاریخی وفادارتر است و هم عایدی علمی بیشتری دارد ” . . . تمام میراث علمی من از این عقیده مایه گرفته است که منطق عمیق دنیای اجتماع را نمیتوان به چنگ آورد مگر این که در ویژگیهای یک واقعیت تجربی که به لحاظ تاریخی زمان و مکان مشخص دارد ، غور کنیم. اما باید از آن به صورت مورد خاص ممکنالوقوع درآورد مورد خاص که میتواند موارد مشابه داشته باشد (بوردیو 1380 : 28).
بوردیو نظریه نابی را که مبنای تجربه نداشته باشد طرد میکند و تجربهگرایی خالصی را که در یک خلاء نظری انجام گرفته باشد ، نیز نمیپسندد. او خودش رادرگیر تحقیقی میداند که به گونهای جداییناپذیر هم تجربی و هم نظری است . تحقیق بدون نظریه کور است و نظریه بدون تحقیق بی مایه است” (ریتزر، 1377 : 733).
پژوهش “مستلزم آشتیدادن دقت و هماهنگی ساخت نظری و تطبیق با دادههای تجربی تقریباً احصاناپذیری است که به واسطه تحقیقات تاریخی به دست آمده است (بوردیو، 1379 : 142) . اصول سه گانه روششناختی بوردیو را واکووان16 در سه اصل خلاصه میکند . 1- نخستین اصل عبارت است از “چندگانهانگاری روششناختی یعنی به کارگرفتن هرگونه روند مشاهده و حقیقت پژوهی و اثباتگری که با موضوع مورد مطالعه بهتر سازگاری داشته و مقابله مستمر وپیوسته نتایجی که به واسطه روشهای متفاوت بدست میآید . دومین اصل به ما توصیه میکند که توجیهشناختی یکسانی به تمامی کارها و عملکردها داشته باشیم. این توجه شناختی با گردآوری منابع و طراحی پرسشنامه شروع شده و تا تعریف جمعیت، نمونهها و متغیرها،تا کدگذاری، انجام مصاحبه، مشاهده و رونویسی و تنظیم متن ادامه مییابد. چرا که همکاری در روند تحقیق، حتی پیشپاافتادهترین و بنیادیترین آن در چارچوبی نظری قرار دارد که آن را هدایت کرده و بر آن تسلط داشته و مشرف است. چنین شرحی از تحقیق تصریح کننده وجود رابطهای اندامواره و به واقع یک همآمیزی تمام عیار، بین نظریه و روش است. سومین اصل بازاندیشی روششناختی است به معنای بازپرسی مداوم و پیوسته درباره روش در هر مرحله از کار یا به تعبیر دیگر دیالکتیک نظریه و اثباتگری و شاهدآوری در هریک از مراحل پژوهش (واکوان ، 1379 : 333-332).
1ـ مفاهیم :
نظریه بوردیو از لحاظ ابداع مفاهیم بسیار برجستگی خاصی دارد . بوردیو با تلفیقی که از نظریات انجام داد برخی از مفاهیم خود را وامدار دیگر جامعهشناسان و برخی را خود ابداع نموده است در این بخش از بررسی دیدگاه بوردیو به تعریف این مفاهیم ،ارتباط آنها در چارچوب نظری بوردیو و ارتباط خود این مفاهیم با همدیگر میپردازیم. این مفاهیم شامل طبقه، سرمایه در انواع ذکرشده، حوزه، منش و سبک زندگی خواهد بود.
2-1- طبقه از دیدگاه بوردیو :
برای کارل مارکس آنگونه که ذکر شد طبقه مفهومی اساسی به شمار میرفت. دیدگاه بوردیو در مورد طبقات نزدیک به مارکس بود با این تفاوت که بوردیو اصالتی را که مارکس برای طبقات قائل بود قبول نداشت و وظیفهای را برای طبقات موجود تعریف نکرد، به نظر اوفضای اجتماعی امکانات ساخت طبقات را آنهم به صورت تئوریک فراهم میکند.
به نظر بوردیو الگوی فضای اجتماعی که طبقات در آن شکل میگیرند نوعی قدرت پیشبینی به تحلیلگر اجتماعی میدهد . قدرت پیشبینی برخوردها، دوستیها ، امیال و . . . دارد. بوردیو همیشه از تبدیل شدنش به یک مارکسیست و همچنین تبدیل شدن مفاهیم ابداعیش به مفاهیمی مارکسی و برداشتی مارکسی از آن هراس داشته است و دائماً در کتابهای خود در صدد تمایز بین خود و مفاهیمش با مارکس و مفاهیم او بوده است.
“افراد همجوار در فضای اجتماعی بدان معنی نیست که به معنای مارکسی ، یک طبقه را تشکیل میدهند یعنی یک گروه که برای رسیدن به یک هدف مشترک و به خصوص در تضاد با یک طبقه دیگر به جنبش در میآید….. طبقات تئوریکی که در نمودار است بیش از هر نوع طبقهبندی تئوریک دیگری مستعد آن است که به طبقه در معنای مارکسی کلمه تبدیل شود (1380، 41).
بوردیو در جای جای کتابهایش به نقد نظریه طبقات مارکس میپردازد و از آن به عنوان
”
پرش کشنده” از وجود داشتن در تئوری به وجود داشتن در عمل صورت داده است. بوردیو این بحث مارکسی را به چالش میکشد که از فضای طبقات و مناسبات افراد دورن طبقات و برون طبقات و آن مبارزه نهائی نتیجهای گرفته میشود که میتواند برای دورهها و رفتارها و اعمال پیشبینی کننده باشد بوردیو به نقد آن میپردازد و معتقد است:
“آیا میتوان از وجود تفاوت به وجود طبقات پل زد؟ نه طبقات اجتماعی وجود ندارند آنچه وجود دارد یک فضای اجتماعی است یک فضای تفاوتها که در آن طبقات به گونهأی بالقوه وجود دارند، به صورت نقطهچین، نه به صورت یک داده، بلکه به عنوان چیزی که قرار است انجام داده شود. بنابراین فضای اجتماعی را باید به مثابه ساختاری از مواضع تفکیک یافتهای درنظرگرفت که در هر مورد، بر اساس جایگاهی تعریف شده است که این مواضع در توزیع یک نوع خاص از سرمایه اشغال کردهاند. طبقات اجتماعی در قالب این منطق، صرفاً طبقات منطقیاند که به صورت تئوریک و روی کاغذ، به وسیله تحدید حدود مجموعه نسبتاً یک دستی از کنشگرانی تعیین شدهاند که موضع واحدی را در فضای اجتماعی در اشتغال دارند؛ این طبقات نمیتوانند به معنایی که در سنت مارکسیسم مطرح است به طبقات در حال تحرک و فعال تبدیل شوند مگر به هزینه یک کار صد در صد سیاسی که عبارت است از بر ساختن یا حتی ایجاد طبقات” (بوردیو، 1380، 48).
برداشت مارکسیستی از مفهوم طبقه، ساختار روشن و آشکاری میآفریند که به سادگی با اندازه گیری میزان داراییهای اقتصادی هر فرد قابل اندازهگیری است . به عقیده بوردیو ، ساختار طبقاتی، امری آشکار و ساده، آنگونه که برداشت اقتصادی از طبقه ارایه میدهد، نیست. به گفته جنکینز از نظر بوردیو:
“طبقات از یک منظر عینی، گروهبندیهای از افراد هستند که از طریق اولویتبندی ، شبیه و یا نزدیک به هم هستند و جایگاههایی را اشغال میکنند. . . اما گذشته از اشغال جایگاههای مشترک که به صورت عینی هستند، افراد باید به یک شناخت جمعی از هویت خود، به عنوان عامل تمایز از سایر گروهها و طبقات هم برسند تا بعنوان طبقه اجتماعی شناخته و پذیرفته شوند” (Jenkins, 2002:88).
به طور کلی بوردیو، طبقات را گروهبندیهایی از افراد میداند که براساس اولویتبندیهای شبیه و یا نزدیک به هم و جایگاههایی که درون زمینه اشغال میکنند، شکل میگیرند . (سازگارا ، 1382 : 123). جنکینز با تحلیل برداشت بوردیو از طبقه میگوید :
“هرچه این موقعیتها به هم نزدیکتر باشند، مشارکت افراد درجایگاههای آنها در یک ساختمان ذهنی مشترک و نیز احتمال اینکه به یک شناخت جمعی از هویت خود به عنوان عامل تمیز از سایر گروهها و طبقات هم برسند بیشتر است . ساخت اجتماعی و طبقهبندی هویتهای گروهی (طبقات) یک جنبه از کشمکشهایی است که ویژگی خاص زمینه است” (jenkins, 2002 : 88)
سرمایه :
در بحث از اشکال سرمایه بوردیو نظریه سرمایه را فراتر از مفهوم اقتصادی آن که بر مبادلات مادی تأکید دارد، چندان بسط میدهد که شامل اشکال غیرمادی و غیراقتصادی سرمایه به ویژه سرمایههای فرهنگی و نمادین هم می شود. در نظریه مارکس مالکیت سرمایه اقتصادی عامل زیربنایی در تحلیل شکلبندی اجتماعی سرمایهداری است و مفهوم طبقه از رهگذر رابطه طبقه با سرمایه اقتصادی تبیین میشود . از نظر بوردیو، سرمایه اقتصادی فقط یکی از اشکال متعدد سرمایه است که به شکلگیری طبقات و گروهبندیهای طبقاتی منتهی میشود. این برداشت در سراسر آثار بوردیو دیده میشود. بوردیو انواع سرمایه را به صورت زیر تقسیمبندی میکند.
“سرمایه اقتصادی” شامل درآمد و بقیه منابع مالی است که در قالب مالکیت جلوه نهادی پیدا میکند و یا به تعبیر دیگر سرمایهای است که برای تولید کالا و خدمات مورد استفاده قرار میگیرند.
“سرمایه اجتماعی” شامل موقعیتها، ارتباطات ، شبکههای اجتماعی و گروهبندیها میشوند و شامل همه منابع واقعی و بالقوهای است که میتواند در اثر عضویت در شبکه اجتماعی کنشگران یا سازمانها بدست آید (فاضلی ، 1382 : 102).
“سرمایه فرهنگی” یا مهارتهای بینشخصی و غیررسمی،شامل عادتها ، روشها، شبکههای ساخت زبان،مدارک تحصیلی، سلایق ، سبکهای زندگی وغیره میشود. سرمایه فرهنگی دربرگیرنده تمایلات پایدار فرد است که در خلال اجتماعیشدن در وی انباشته میشود. بوردیو تحصیلات را نمودی از سرمایه فرهنگی میدانست لیکن گرایش به اشیاء فرهنگی، و جمعشدن محصولات فرهنگی در نزد فرد نیز سرمایه فرهنگی او را تشکیل میدهند (همان : 37) سرمایه فرهنگی از پس از جنگ جهانی دوم در جوامع مرفه غربی به صورت عامل اصلی تعیینکننده شانسهای زندگی درآمده، و توزیع نابرابر این سرمایه تحت لوای استعداد و شایستهسالاری دانشگاهی سبب بازتولید ساختار طبقاتی این جوامع میگردد (واکوان ، 1379 : 278). رابرت باکاک معتقد است “آنچه بوردیو “سرمایه فرهنگی” نامید ، تحت کنترل قطبی سرمایهداری صنعتی و بازرگانی نبود، بلکه در عوض توسط لایههای روشنفکری و هنری تعیین شد. این گروهها نه تنها فرهنگ عالی ـ هنرها، ادبیات ،فلسفه حتی بعضی از انواع علوم اجتماعی و علوم طبیعی محض را خلق و تفسیر میکردند بلکه میتوانستند اطمینان دهند که تعریفهایشان از این چیزها، آموزشگاهها و مجلات وزین را تحت نفوذ خود دارد (باکاک ،1381 : 98).
دانیل میلر معتقد است که ارتباط بین دو نوع سرمایه فرهنگی
و اقتصادی ارتباط سادهای نیست . آموزش، از طرفی اسبابی فراهم میکند که به وسیله آن سرمایه میتواند سامان اجتماعی خود را بازتولید کند . فرزندان ثروتمندان ممکن است در فرهنگهای عرضهکننده غذای بهداشتی یا سایر کارهای خاص و مورد علاقه کار کنند که به کار تجارب آموزشیشان میخورد و میتواند نوعی قابل قبولتر از بازتولید طبقه باشد تا توارث ساده. به هر حال همچنان بین این دو سامان تضادی وجود دارد ، زیرا دارندگان سرمایه فرهنگی،سرمایه پولی را به عنوان ثروت صرف و تظاهرات خاص آن را به عنوان هرزگی ، سخت به سخره میگیرند. در حالی که دارندگان سرمایه پولی ادعاها و شکلهای سرمایه والای فرهنگی را طفیلی و بیفایده میدانند. پس،جامعه را نباید برحسب یک سلسله مراتب ساده فهمید، بلکه باید به عنوان مبارزهای مستمر بر روی سلسله مراتب سلسله مراتبها فهمید چه اینکه مثلاً در این مورد ثروت بر دانش غلبه بکند یا نکند (میلر، 1987).
سرمایه فرهنگی کارکردهای مختلفی دارد از آن جمله کسانی که سرمایه فرهنگی بالاتری دارند میتوانند تعریف خود را از امر مشروع و زیبا به دیگران تحمیل کنند و صاحبان سرمایههای دیگر نیز برای بدستآوردن مشروعیت باید سرمایههای دیگر خود را به سرمایه فرهنگی تبدیل کنند کارکرد دیگر سرمایه فرهنگی این است که دارندگان آن مانند استادان دانشگاه، هنرمندان و روشنفکران میتوانند خود را از الزامات زندگی روزمره رها کنند. سه منبع سرمایه فرهنگی، پرورش خانوادگی، آموزش رسمی و فرهنگی شغلی هستند (فاضلی، 1382 : 39).
سرمایه نمادین از طریق بکارگیری نمادها برای مشروعیت بخشیدن به تصرف وتملک سطوح و اشکال مختلف از سه نمونه دیگر سرمایه میشود. این سرمایه بخصوص در بعد مصرف و تحلیل مصرف از دیدگاه بوردیو بسیار حائز اهمیت است . به عقیده باکاک مصرفکننده محصولات سرمایهداری بودن، مستلزم فراگیری دستهای خاص از نمادها وارزشهای فرهنگی است . . . بنابراین برای اینکه فروش محصولات مصرفی امکانپذیر شود، مصرف گزینی مدرن وابسته به قابل پذیرش و قابل درک شدن دستهای از ارزشهای خاص خود بین گروههای مکفی از مردم است . این ارزشهای مصرفمدار، ارزشهایی را شامل میشوند که با خرید کالاها و تجارب مصرفی عرضه شده را مجاز میکنند و یا آنها را تشویق . این ارزشها همچنین متضمن پدیدآوردن توانایی فهم و پاسخ به نمادهایی هستند که مصرف مدرن را دربرگرفتهاند. بنابراین مصرف بدین گونه توضیح و تحلیل میشود. بنابراین سرمایه نمادین به معنای توانایی مشروعیت دادن، تعریفکردن، ارزشگذاردن یاسبکساختن در میدان فرهنگ است” (فاضلی، 1382 : 37). از این رو مفهوم سرمایه نمادین “به هرگونه دارایی اطلاق میشود (به هر نوع سرمایه اعم از طبیعی،اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی) هنگامی که این دارایی به وسیله آن دسته از اعضای اجتماع درک شود که مقولات فاهمه آنان چنان است که آنان را قادر میسازد که این دارایی را ببینند و به رسمیت بشناسند (بوردیو، 1380 : 154).
بوردیو در کتاب نظریه کنش درباره نوع و نحوه بهرهمندی طبقات اجتماعی از سرمایههای مذکور مینویسد :
عاملان اجتماعی به دو صورت واجد سرمایه هستند و این سرمایه در شکل بخشیدن به جایگاهشان در ساختار طبقاتی مؤثر است . در بعد اول، بر اساس میزان کلی سرمایهای که در شکلهای متفاوت آن دارا هستند و در بعد دوم براساس ساختار سرمایهشان، یعنی براساس وزن نسبی هریک از انواع مختلف سرمایه اقتصادی که به صورت جداگانهای دارا هستند، توزیع