نقد و بررسی چیستی، مبانی و روش تفسیر تطبیقی- قسمت ۱۵
فخر رازی میگوید: «روافض با استدلالهای ضعیف و پست که بهمنزله پنهان کردن خورشید با مشتی گِل است، سعی کردهاند مقام ابوبکر را مورد طعنه قرار دهند.»[۱۹۹] او سه اشکال شیعه را نقل کرده است: ۱٫ پیامبر(ص) به ابوبکر فرمود: «لاتحزن»، اگر حزن او حق بود، پیامبر(ص) او را نهی نمیکرد، پس ابوبکر به جهت این حزن، گناهکار است؛ ۲٫ پیامبر(ص) او را با خود برد، برای دفع شر وی، زیرا اگر در مکه میماند، نقشه هجرت پیامبر(ص) را لو میداد؛ ۳٫ خوابیدن علی(ع) در بستر پیامبر(ص)، افضل از همراهی ابوبکر با پیامبر(ص) است.[۲۰۰]
وی این اشکالات را نه از منابع شیعی، بلکه از قول ابوعلی جبّایی ذکر کرده است. او با محور قرار دادن پاسخهای جبّایی و نقل سخنان وی، پاسخهایی به اشکالات داده است که خلاصه آن چنین است:
پاسخ اشکال اول: در قرآن خطاب به موسی(ع) و ابراهیم(ع) هم لفظ «لاتخف» آمده است. نیز اگر بگوییم ابوبکر نترسیده بود، میگویند حتماً از مخمصهای که پیامبر(ص) در آن افتاده بود، شاد بوده است که نشان میدهد مقصود آنها جز طعن نیست و دنبال حقیقت نیستند؛ پاسخ اشکال دوم: این اشکال حتی از اشکالات سوفسطاییان هم پستتر است، اگر هدف ابوبکر چنین بود، به هر طریق، میتوانست قضیه را لو دهد. تحمل این کلام رکیک جز به یاری خدا ممکن نیست؛ پاسخ اشکال سوم: ۱٫ کار علی(ع) بزرگ بود و ما منکر آن نیستیم، فقط به شرف حاضر بر غایب معتقدیم ۲٫ کفار وقتی فهمیدند علی(ع) به جای پیامبر(ص) است او را رها کردند، ولی ابوبکر با پیامبر(ص) بود و سختی او بیشتر بود. ۳٫ ابوبکر در مکه با جان و مال، مردم را به دین اسلام متمایل میکرد، اما علی(ع) در آن زمان کمسن بود و مقابله او با کفار به بعد از هجرت برمیگردد، برای همین او را رها کردند؛ اما برای ابوبکر شرایط سختتر بود، لذا کار او برتر از کار علی(ع) است.[۲۰۱]
با اینکه فخر رازی تلاش مثالزدنیای در نقد نظر شیعه دارد، ولی نه تنها منبع شیعی مورد نظر خود را ذکر نمیکند، بلکه از یک منبع واسطه به نقل نظر شیعه میپردازد. او در آیه أتقی هم همین شیوه را پی گرفته و بلکه بالاتر از آن، نظر نادرستی را به شیعه نسبت داده است. وی میگوید که مفسران اهل سنت اجماع دارند که مراد از «سیجنبها الأتقی» ابوبکر است، ولی شیعه بالإتفاق این روایت را ردّ میکنند و میگویند که این آیه در شأن علی(ع) نازل شده است، زیرا آیه «الذین یؤتون الزکاه و هم راکعون» درباره علی(ع) است و این آیه هم اشاره به همان ماجرا دارد.
وی پس از این نقل قول نادرست، میگوید که من زمانی برای برخی از شیعیان که در نزدم بودند، چنین استدلال کردم که بنا بر دو مقدمه، مراد از این آیه ابوبکر است: مقدمه اول آن است که طبق آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»(حجرات:۱۳)، باتقواترین مردم اکرم آنها و به عبارت دیگر افضل آنها است، مقدمه دوم آنکه مراد از آیه طبق اجماع امت یا ابوبکر یا علی(ع) است، ولی چون مراد آیه نمیتواند علی(ع) باشد، پس منظور ابوبکر است. چون خداوند در وصف «أتقی» میفرماید: «وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَهٍ تُجْزى»(لیل:۱۹) و این وصف با علی(ع) مطابقت ندارد، چون پیامبر(ص) به علی(ع) نعمتهایی داد که بایسته جزا و پاداش است، پیامبر(ص) او را از بچگی در دامان خود بزرگ کرد؛ اما به ابوبکر نعمتی بخشید که طبق نصّ قرآن نیاز به پاداش ندارد، چون قرآن میفرماید: «ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ»(الفرقان:۵۷) یعنی رسول الله در برابر هدایتش اجری طلب ندارد و مشخص است که مراد از نعمت در این سوره نعمت مطلق نیست، بلکه نعمتی است که جزا داده میشود.[۲۰۲]
رازی همچنین ذیل آیات ۲۰ و ۲۱ همین سوره از قاضی ابوبکر باقلانی به نقل از کتاب الإمامه نقل میکند که ابوبکر از علی(ع) افضل است، چون در سوره لیل در وصف ابوبکر که مالش را در راه خدا اعطا کرد، فرمود: «إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى وَ لَسَوْفَ یَرْضى»(لیل:۲۰-۲۱)، یعنی ابوبکر مالش را برای خاطر خدا بخشید، ولی در سوره انسان که در شأن علی(ع) نازل شده، اعطای مال از سوی وی به خاطر ترس از روز قیامت بوده است، چون فرمود: «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیرا»(انسان:۱۰)[۲۰۳]
البته ما درصدد بررسی و نقد ابعاد تلاش این مفسر برجسته اهل سنت در اثبات برتری ابوبکر نیستیم وگرنه سخن بسیار است؛ اما از منظر مؤلفه تطبیق، هرچند همت وی در بررسی تفصیلی آنچه از شیعه نقل میکند یا به ایشان نسبت میدهد، غیر قابل انکار است، اما نقل بدون استناد و همراه اشتباه و پیشروی در نقد غیرمنصفانه تا جایی که وی مصداق جمله معروف «ضرب قرآن بعضها ببعض» واقع گردیده است، رویکرد او را متعصبانه جلوه داده است.
ج. آیات فقهی: فخر رازی در تفسیر آیه وضو، برخلاف مفسران پیشین اهل سنت، بهصراحت از لفظ «شیعه» یاد میکند و میگوید: «وجوب المسح هو مذهب الامامیه من الشیعه». او حتی درباره حدّ فاصل کعب هم قول شیعه را مطرح میکند. وی در هر دو مورد اقوال را بررسی و ارزیابی میکند.[۲۰۴] اما در نماز مسافر که مسأله اختلافی خود اهل سنت است، از شیعه یاد نمیکند. همین سیره را مفسران قبل هم داشتند. در نماز مسافر، رأی شیعه با حنفیها یکی است و این مفسر که خود شافعی مذهب است، در مباحث فقهی از میان آرای مخالفان، بیشترین توجه و اعتنا را در نقل و نقد ابوحنیفه دارد. اما با این حال انتظار میرفت که او نقلی هم از شیعه داشته باشد؛ زیرا وی بسیار بیشتر از مفسران ماقبل خود به آرای شیعه همت گمارده است. بهخصوص که او تسلط خوبی بر آرای بزرگان شیعه داشته است. به طور مثال، وی دلایل سید مرتضی را در تفسیر آیه ۲۲۲ بقره مبنی بر اینکه نباید از پشت با زن نزدیکی کرد، به تفصیل آورده است.[۲۰۵]
تفسیر فخر رازی نقطه عطفی در تاریخ تفسیر اهل سنت، در اعتنا به نقل و نقد آرای تفسیری شیعه است. پیش از این در تفاسیر طبری و کشاف بهندرت نامی از شیعه، بهخصوص بزرگان تشیع به میان میآمد. ولی فخر رازی پیشگام سنتی شد که بعد از وی ادامه یافت. در تفسیر وی دستکم سی بار لفظ شیعه و امامیه ذکر شده است و بسیار بیشتر از این، آرای شیعه نقل شده است که در مقایسه با تفاسیر پیش از آن بیسابقه و کمنظیر است.
در دورهای که تفاسیر شیعه و اهل سنت بررسی شد، تفاسیر شیعه جهش قابل ملاحظهای در بیان آرای اهل سنت و طرح اختلافات مذهبی داشتهاند؛ و بر اساس ویژگیهای خاص دو تفسیری که ما بررسی کردیم؛ تفسیر تبیان که مؤلفش ملقب به شیخ الطائفه است؛ و تفسیر مجمع البیان که از جایگاه ویژهای در میان شیعیان بهره میبرد، پیشبینی میکنیم طرح اختلافات مذهبی، از این پس در تفسیر شیعه مرسوم شود. البته نقل و نقد در این دو تفسیر آهنگ همسانی نداشت. همانطور که مشاهده شد، تفسیر مجمع البیان از نقل نظر شیعه درباره آیه غار خودداری کرد تا به مناقشات مسأله خلافت دامن نزده باشد و متهم به تعصب نگردد، اما طرح همین مسأله در تفسیر تبیان پررنگ بود؛ بنابراین رویکرد مذهبی طبرسی تقریبگرایی است، ولی شیخ طوسی همانطور که نقل شد، در پی فروریختن ادعاهای اهل سنت و ساختن بنای باورهای تشیع بوده است.
اهل سنت هم در مقایسه با سدههای قبل، در ابتدا تمایل بیشتری به نقل و نقد دیدگاههای شیعه نشان ندادند. در تفسیر کشاف که بحثهای کلامی قابل توجهی وجود دارد، از نقل و نقد نظر شیعه مطلبی یافت نشد. ولی برخلاف سنت تفسیری اهل سنت تا سده ششم، در اواخر این سده تفسیر مفاتیح الغیب با رویکردی بسیار متفاوت ظهور کرد. در این تفسیر، کمتر مسأله مذهبیای میتوان یافت که نقل و نقد شیعه ذیل آن بیان نشده باشد.
- ۱٫ ۳٫ سده هفتم تا نهم
این دوره مصادف است با حمله مغولان و از بین رفتن اقتدار سیاسی جهان اسلام، به طوری که میتوان گفت ضعف، شاخصه اصلی جهان اسلام در این دوره است. پس از دوران طلایی تفسیر در سدههای چهارم تا ششم، چه در میان شیعیان و چه اهل سنت، از سده هفتم تا دهم، وضعیت تفسیر بهخصوص در میان شیعیان، تفاوت قابل ملاحظهای مییابد. رکود و ایستایی تفسیر سبب میشود که عالمان شیعه به جای نگارش تفسیر و ادامه حرکت در مسیر نوآوری و بالندگی در تفسیر، به نوشتن شرحها و حاشیهها بر تفاسیر گذشته روی آورند.[۲۰۶] معروفترین تفاسیر شیعه در این سه سده عبارتند از: «المحیط الاعظم و البحر الخضّم» از سید حیدر آملی(م۷۹۴ق)؛ «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» معروف به «تفسیر گازر» نوشته جُرجانی(زنده در سال ۷۲۲ق)؛ «مواهب علّیه» از حسینی کاشفی(م۹۱۰ق). البته اهل سنت مواهب علّیه را در زمره تفاسیر خود محسوب نمودهاند[۲۰۷] که درباره این تفسیر بعداً سخن خواهیم گفت و معلوم میشود چرا مذهب این مفسر نامشخص است. تفسیر گازر نیز خود را درگیر نقل و نقد آرای اهل تسنن نکرده است. آن مقدار از تفسیر سید حیدر آملی هم که تاکنون یافت شده، قسمت اعظمش مقدمه است و کمتر تفسیر انجام شده است.
برخلاف تفسیر که در این دوره، در میان شیعیان رونقی ندارد، دانش فقه مورد توجه ایشان واقع شده و نگارشهای فقهی مهمی از این دوره به جای مانده است. سیر صعودی فقه در این دوره، موجب پیدایش تفاسیر فقهی در میان آثار تفسیری شیعی شد. «کنزالعرفان فی فقه القرآن» اثر سیوری(م۸۲۶ق) ازجمله این آثار است. برخی محققان، گرایش علمای شیعه به گسترش دانش فقه را یکی از علل عمده و اصلی دور شدن ایشان از نگارش تفسیر، به شمار آوردهاند.[۲۰۸]
در این دوره، تفسیر در میان اهل سنت، همچنان ثمرات مثبت و بالندهای بروز میدهد. «الجامع لأحکام القرآن»، از قرطبی(م۶۷۱ق)، «انوار التنزیل و اسرار التأویل»، از بیضاوی(م۶۹۱ق)، «غرائب القرآن و رغائب الفرقان»، از نیشابوری(م قرن هشتم)، «تفسیر القرآن العظیم»، از ابنکثیر(۷۷۴ق) و «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور»، از سیوطی(م۹۱۱ق)، تفاسیر مهم اهل تسنن هستند که در همین دوره پا به عرصه وجود گذاردهاند.
در این دوره، از میان تفاسیر اهل سنت، تفسیر قرطبی را انتخاب کردیم. از میان تفاسیر شیعه هم تفسیر سیوری را مهمترین تفسیر یافتیم. بهخصوص که در این تفسیر آرای شیعه و اهل سنت مقایسه میشود. تفسیر مواهب علّیه که قبلاً نام بردیم هم از اهمیت خاصی برخوردار است؛ زیرا نویسنده این تفسیر به گونهای عمل کرده است که شیعیان او را شیعی و سنیها او را سنی میدانند، بنابراین تفسیر وی را هم بدینجهت بررسی خواهیم کرد.
- ۱٫ ۳٫ ۱٫ تفسیر الجامع لأحکام القرآن
ابوعبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی(م۶۷۱ق)، مؤلف تفسیر «الجامع لأحکام القرآن»، در فقه، مالکی و در کلام، اشعری است. جنبه بارز این تفسیر، گرایش فقهی آن است. او همه آیات قرآن را تفسیر کرده، اما تأکیدش بر بررسی آیات فقهی بوده است.
قرطبی در مقدمه تفسیر، یکی از اهدافش را نقد گفتار گمراهان در پرتو آیات قرآن دانسته است.[۲۰۹] بنابراین بایستی در تفسیر وی منتظر بحثهای جدلی بسیاری باشیم.
همچنین قرطبی یکی از شاخصههای تفسیرش را ذکر صاحبان اقوال و روایات میداند[۲۱۰] که در بررسی تفسیر وی، صحت این ادعا روشن خواهد شد.
الف. آیات امامت: قرطبی هم مانند سایر مفسران اهل سنت برخوردی سرد و یا از سر انتقاد و مخالفت، با دیدگاههای شیعه ذیل آیات امامت دارد. او ذیل آیات اکمال و تبلیغ هیچ اشارهای نمیکند که ارتباطی میان این آیات و بحث امامت علی(ع) وجود دارد. از شأن نزولهای مربوط به این آیات در واقعه غدیر خم نیز هیچ نمیگوید.[۲۱۱] در آیات دیگر هم تا توانسته موضع انتقادی و جدلی را به کار گرفته است. او ذیل آیه ۱۲۴ سوره بقره، به مناسبت بحث آیه (امامت حضرت ابراهیم)، دیدگاه شیعه را در این خصوص زیر سؤال میبرد. وی از شیعه به رافضی نام برده و مینویسد که رافضیها بر این باورند که نصب امام عقلاً واجب است ولی اینکه امام چه کسی باشد را پیامبر(ص) تعیین میکند. سپس از این اعتقاد خرده میگیرد که عقل را راهی به حسن و قبح نیست و اگر هم بپذیریم که سمع تنها راه تعیین کننده شخص امام است، در این باب روایتی وجود ندارد. سپس به ردّ احادیث مورد نظر شیعه میپردازد. وی حدیث غدیر را متواتر نمیداند و میگوید که حتی بعضی در صحت آن شک کردهاند که ابوداود سجستانی و ابوحاتم رازی از آن جملهاند. همچنین مدعی میشود که اگر صحیح هم باشد و حتی ثقه از ثقه نقل کرده باشد، در آن مطلبی دالّ بر امامت نیست، بلکه این روایت به سبب نزاع اسامه و علی(ع) بود که علی(ع) به اسامه گفت: تو موالی من هستی، ولی اسامه میگفت: من موالی تو نیستم و پیامبر(ص) فرمود: هر کس من مولای اویم، علی هم مولای اوست.[۲۱۲]
همچنین، وی داستان حدیث منزلت را از این قرار میداند که پیامبر(ص)، علی(ع) را در غزوه تبوک جانشین خود قرار داد. ولی منافقان گفتند: پیامبر، علی(ع) را به همراه خود نمیبرد، چون از او ناراحت است. بنابراین، پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «أنت بمنزله هارون منی.»[۲۱۳] وی پس از اشاره بدین داستان، مینویسد:
راوی این خبر فقط سعد بن ابیوقاص است و خبر واحد است. علاوه بر این، مقام جانشینی برای سایر صحابه هم بوده و حتی برای ابوبکر و عمر افضل از علی(ع) بوده است. روایت شده که وقتی پیامبر(ص) معاذ بن جبل را به یمن فرستاد، گفتند: چرا ابوبکر و عمر را نمیفرستی؟ فرمود: «إنهما لا غنى بی عنهما إن منزلتهما منی بمنزله السمع و البصر من الرأس»؛ و نیز فرمود: «هما وزیرای فی أهل الأرض»؛ و همچنین روایت شده که فرمود: «أبوبکر و عمر بمنزله هارون من موسى». پیامبر(ص) جمله آخر را بدون اینکه سببی بوده باشد، فرموده است؛ اما روایت منزلت در پی وقوع ماجرایی بیان شده است. پس ابوبکر برای امامت شایستهتر است.[۲۱۴]
قرطبی همچنین در جای دیگر، در تفسیر آیه «وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِح…» (اعراف:۱۴۲) از سعدبن ابیوقاص حدیث منزلت را نقل میکند و سپس مینویسد:
روافض و امامیه و سایر فرق شیعه با استناد به حدیث منزلت، استدلال میکنند که پیامبر(ص)، علی(ع) را جانشین خود در میان امت قرار داد. حتی امامیه صحابه را کافر میدانند، چون نصّ جانشینی علی(ع) را نپذیرفتند و بنا بر اجتهاد خود، دیگری را بدین مقام برگزیدند. حتی در میان آنها کسانی هستند که علی(ع) را هم متهم به کفر میکنند، چون برای دفاع از حق خود قیام نکرد. در حالی که در کفر خود این افراد و کسانی که آنها را تبعیت میکنند، شکی نیست. چراکه آنها نمیدانند، جانشینی علی(ع) در زمان حیات پیامبر، همچون حکم وکالت است که با فوت موکل یا عزل وی منقضی میشود. نه آنکه پس از وفاتش هم استمرار داشته باشد. پیامبر(ص) افرادی مثل ابن اممکتوم و دیگران را در مدینه جانشین خود قرار داد، ولی هیچکس ادعا نکرد که مراد از این جانشینی، جانشینی دائمی است. افزون بر این، شراکت هارون با موسی در اصل رسالت بود، پس این حدیث دلالتی بر مراد اینان ندارد. والله الموفق للهدایه[۲۱۵]
قرطبی در این گفتار، نسبتهای ناروایی به امامیه میدهد. نسبتهایی که از یک مفسر آگاه بعید است. اگر امامیه صحابه را کافر میدانستند، چرا روایات تفسیری ایشان را در شرح و توضیح آیات بیان میدارند؟ سند ادعای قرطبی چیست؟ بنا بر کدام دلیل مدعی است که برخی از امامیه، امام علی(ع) را کافر دانسته اند؟
او در نقل و نقد قول شیعه در آیه اولیالامر، بدون اینکه به نام شیعه اشاره کند، با آوردن لفظ «قوم» تنها بدین مطلب اکتفا میکند که گروهی تصور کردهاند مراد از اولیالامر علی(ع) و فرزندان اویند، او در پاسخ به قول شیعه مینویسد: «اما اگر چنین بود، نمیگفت: «فردوه الی الله و الرسول»، بلکه میفرمود: إلی الإمام. چون در نزد اینان قول امام، همچون کتاب و سنت محکم است. او قول شیعه را مهجور و مخالف جمهور میداند.»[۲۱۶]
قرطبی هم مانند سایر مفسران اهل سنت، دلالت هیچ آیهای از قرآن بر امامت علی(ع) را برنمیتابد. او همچنین با بیان اینکه عقل را به حسن و قبح راهی نیست و ایجاد چالش در روایات مرتبط با بحث امامت، ادله دیگر شیعه را هم به زعم خود مخدوش اعلام میدارد.
ب. فضایل اهلبیت(ع): سعی قرطبی در بیان فضایل اهلبیت، بر طفره رفتن یا گذرا بیان کردن یا غیرممکن جلوه دادن یا شرکت دادن دیگران در اتصاف بدان فضایل است.[۲۱۷] برای نمونه، وی در بیان مراد از «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»(رعد:۴۳) اقوال متعددی را ذکر میکند: خداوند، عبدالله بن سلام، جبرئیل، سلمان، همه مؤمنین و در آخر از امام محمدباقر(ع) و محمد حنفیه نقل میکند که مراد علی بن ابیطالب(ع) است؛ و در پایان میگوید: الله اعلم.[۲۱۸]
با اینکه به نظر میرسد قرطبی با گفتن «الله اعلم» قصد دارد که قولی را برنگزیند، ولی بلافاصله نظر ابنالعربی را میآورد که قول امام محمدباقر(ع) را ردّ کرده، اما قول «مؤمنین» را محتمل دانسته است:
اینکه مراد علی(ع) باشد، بر دو وجه متکی است: یکى اینکه نزد آنان که چنین تفسیر مىکنند، باید على، اعلم مؤمنان باشد و چنین نیست، بلکه ابوبکر و عمر و عثمان اعلماند و دیگر آنکه باید روایت «أنا مدینه العلم و على بابها» درست باشد و حال آنکه این حدیث باطل است. پیامبر(ص) شهر علم و اصحابش درهای آنند، یکی درِ بزرگ، یکی متوسط به مقدار علومشان، اما اینکه مراد همه مؤمنان باشد درست است، زیرا همه مؤمنان وجه اعجاز قرآن را درک میکردند و به پیامبری او گواهی میدادند.[۲۱۹]
هرچند قرطبی خود به گزینش مستقیم سبب نزول نمیپردازد، ولی با آوردن نظر ابنالعربی معلوم است که قول مربوط به امیرالمؤمنین(ع) را نپذیرفته است، بهخصوص که وی نظر نحاس را هم پس از نظر ابنالعربی نقل کرده که اشکالی ندارد عبدالله بن سلام مراد از آیه باشد.[۲۲۰]
ج. فضایل خلفا: قرطبی چون سایر مفسران اهل تسنن معتقد است که آیه غار متضمن فضائل ابوبکر صدیق است و گفته است که طبق نظر برخی علما اگر کسی مصاحبت عمر و عثمان و یا سایر صحابه را منکر شود، دروغگو و بدعتگذار است؛ اما اگر این انکار درباره ابوبکر باشد، چون نصّ صریح قرآن را ردّ کرده، کافر است.[۲۲۱] وی از ابنالعربی نقل میکند که امامیه که خداوند خیرشان ندهد، حزن ابوبکر را در غار، دلیل بر جهل و نقص و ضعف قلب او دانستهاند، در حالی که اولاً: حزن دالّ بر نقص نیست، چون درباره انبیا هم حزن گزارش شده است؛ دوم: آنکه او بر جان پیامبر(ص) بیم داشت، چون در آن هنگام آیه «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس» هنوز نازل نشده بود و این آیه در مدینه نازل شد.[۲۲۲]
وی همچنین از ابنالعربی نقل میکند که او از قول شخص دیگری گفته است که خداوند از زبان موسی نقل میکند: «کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِین»(شعراء:۶۲) و دیدیم وقتی موسی قومش را ترک کرد، همه گوسالهپرست شدند، درباره حضرت محمد(ص) هم که گفت: «إن الله معنا» ابوبکر که مشمول «معنا» بود، بر همان وزان ثابتقدم و استوار ماند و خللی در عقیدهاش وارد نشد.[۲۲۳]
وی همچنین ابوبکر را به خاطر قیامش برای امر خلافت پس از رسول الله، شایسته لقب «ثانی اثنین» دانسته است. او بر این باور است که پس از رسول الله همه عرب مرتد شدند، جز مکه و مدینه و جواث[۲۲۴] و این ابوبکر بود که قیام کرد و برای داخل کردن آنها در اسلام همانند رسول الله جنگید. قرطبی، همچنین معتقد است که در سنت احادیث صحیحی هست که ظاهرشان دالّ بر آن است که خلیفه پس از رسول الله(ص) ابوبکر است و اجماع هم بر همین امر بوده و مخالفتی با این اجماع نبوده است و بدگوی وی محکوم به اشتباه و فسق است و هرچند در کفرش اختلافنظر است، اظهر محکوم بودنش به کفر است. به نظر وی، آنچه از کتاب و سنت برمیآید و علما هم بر آن گواهی دادهاند و واجب است که قلوب هم آن را باور کنند آن است که ابوبکر افضل صحابه است و نباید به اقوال شیعه و اهل بدعت توجه کرد، چون آنها یا کافرند که زدن گردنشان واجب است یا اهل بدعت و فسق که نباید سخنشان را قبول کرد. بعد از ابوبکر هم عمر و پس از وی عثمان افضل است؛ اما قرطبی افضل بودن را دلیل خلافت نمیداند، بلکه معتقد است که صحابه در انتخاب خلیفه مختار بودند؛ زیرا روایتی را از صحیح بخاری نقل میکند که ابن عمر گفته است که ما پس از رسول الله مخیر بودیم و ما انتخاب کردیم ابوبکر و بعد عمر و بعد عثمان را. همچنین میگوید که ائمه سلف در اختیار عثمان و علی(ع) اختلاف داشتند، ولی اکثریت عثمان را انتخاب کردند. او حتی به اختلاف رأی درباره مالک اشاره میکند که برخی گفتهاند مالک توقف کرد یا بعضی گفتهاند که با اکثریت همراه شد و خودش معتقد است که نظر دوم صحیحتر است.[۲۲۵]
سخنان قرطبی و نقدهای وی در این آیه، یکسره حاکی از تعصب وی است. او هر کس را که بدگوی خلیفه باشد، متهم به کفر میکند و جزایش را هم تعیین کرده است. او به اثبات فضایل ابوبکر اکتفا نمیکند، بلکه با استدلالهای باطل سعی دارد خلافت او را به آیه مستند کند تا برتر از اشکالات شیعه ظاهر شود و چون کسی که با این استدلالهای نادرست خلافت شخصی را ثابت کند، به عبارت اولی خردهگیریهای شیعه بر فضایل مستفاد از این آیه را هیچ انگاشته است.
قرطبی در آیه أتقی بدون آنکه از شیعه نام ببرد، دیدگاه ایشان را مطرح کرده است. وی از ابن عباس نقل میکند که مراد ابوبکر است. او این روایت را از طریق عطا و ضحاک نقل میکند. روایت، مربوط به ماجرای خریدن بلال و آزاد کردن وی است. وی در تأیید این روایت، روایتهایی از حضرت علی(ع) و عمر نقل میکند که متن این روایات نشان میدهد ایشان ابوبکر را برای عمل آزاد کردن بلال ستودهاند. قرطبی به خلاف برخی از مفسران سنی پیش از خود، شأن نزول دیگر این آیه را که ابودحداح را به عنوان أتقی معرفی میکند، نقل کرده است. وی این شأن نزول را هم از طریق عطا از ابن عباس نقل میکند، اما در گزینش شأن نزول آیه، روایت مربوط به ابوبکر را به دلیل کثرت نقل ترجیح میدهد. قرطبی در این نقل و گزینش نامی از شیعه به میان نمیآورد.[۲۲۶]
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید. |