جستجوی مقالات فارسی – نقد و بررسی چیستی، مبانی و روش تفسیر تطبیقی- قسمت ۱۸
مؤلف تفسیر روح المعانی، شهابالدین محمود آلوسی بغدادی(۱۲۱۷-۱۲۷۰ق) است. او فقیهی حنفی و متکلمی اشعری است. تفسیر روح المعانی از تفاسیر مورد توجه اهل سنت است. ذهبی آن را در شمار تفسیر به رأی جائز محسوب کرده است که این طبقهبندی نشان از جایگاه ویژه این تفسیر در نزد وی است.[۲۹۳] این تفسیر اهتمام ویژهای به آرا و اقوال گذشتگان و بیان آرای تفسیری اهل سنت و نقّادی آنها دارد. آلوسی مفسری است که از نزاعهای مذهبی غفلت نکرده است. او در بیشتر آیات اختلافی اعتقادی، به جدل کلامی با آرای معتزله و شیعه مشغول بوده است. در مباحث فقهی هم افزون بر مذهب تشیع با نقل آرای مذاهب چهارگانه اهل سنت، سعی دارد برتری مذهب حنفی را اثبات کند.
الف. آیات امامت: آلوسی در تفسیر آیه اولیالامر هیچ اشارهای به قول شیعه ندارد.[۲۹۴] اما در آیه اکمال مینویسد:
شیعه از ابوسعید خدری روایت کردهاند که این آیه در غدیر خم، پس از آنکه پیامبر(ص) فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» نازل شد. پس از نزول آیه پیامبر(ص) فرمود: «الله اکبر علی إکمال الدین و إتمام النعمه و رضاء الرب برسالتی و ولایه علی بعدی» معلوم است که این روایت از ساختههای آنها است. رکاکت خبر در ابتدای امر، شاهد بر این مطلب است. ما هم قبول داریم که پیامبر(ص) فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. ولی این خبر آنگونه که پنداشتهاند، دلالتی بر امامت کبرا و زعامت عظمی ندارد.[۲۹۵]
آلوسی در تفسیر این آیه انتقاد خود را به طور مستدل بیان نمیکند و آن را به بعد و نیز به کتاب «النفحات القدسیه» ارجاع میدهد. فقط اضافه میکند که لفظ این روایات بر وضعی بودنشان دلالت دارد؛ اما در آیه تبلیغ، میگوید که شیعه به نقل از ابوجعفر و ابوعبدالله و ابن عباس نقل کردهاند که مأموریت پیامبر(ص)، ابلاغ ولایت علی(ع) بوده است. همچنین سیوطی از ابنابیحاتم و ابنمردویه، ابنعساکر از ابوسعید خدری و ابنمردویه از ابنمسعود روایتی مشابه نقل کرده است. آلوسی معتقد است که آنچه شیعه بر روایت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اضافه کردهاند، کلماتی جعلی است که مقصودشان را تأمین کند. او اشعاری که شیعه در این خصوص سرودهاند را حاوی طعن به صحابه دانسته که با امر پیامبر(ص) مخالفت کردند و یکی از این اشعار را ذکر میکند. او همه اخبار این واقعه را ردّ میکند و میگوید که این اخبار نزد اهل سنت صحت ندارد و جعلی هستند. این مفسر میپذیرد که عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» در حدیث غدیر آمده است و حتی منکر آن را ملعون میداند؛ اما دعای «اللهم وال من والاه» را اضافات راویان بر متن میداند. دلیل دیگر وی عدم روایت شیخین است. او نظر شیعه را ردّ میکند که عدم روایت شیخین به دلیل تعصب مذهبی باشد، بلکه آن را به جهت نداشتن شرایط صحت میداند.[۲۹۶]
آلوسی به طبری خرده میگیرد که در کتاب دوجلدی خود خواسته هر چه حدیث مرتبط به غدیر هست، بیاورد، برای همین غثّ و سمین و صحیح و ضعیف را به هم آمیخته است.[۲۹۷] همچنین به ابنعساکر اعتراض میکند که احادیث بسیاری را در باب خطبه غدیر جمع کرده است که برخی از آنها اصلاً ارتباطی بدین ماجرا ندارد.[۲۹۸]
آلوسی پس از این بحث روایی، به نقد استدلالهای شیعه میپردازد. او اولین اشتباه شیعه را این میداند که معنای «مولی» را «اولی به تصرف» دانستهاند که مترادف با امامت است، در حالی که مفعل به معنای أفعل نمیآید و بر فرض هم که مولی به معنای اولی باشد، الزامی نیست که صلهاش تصرف باشد، بلکه صله میتواند محبت و تعظیم باشد، همانطور که در قرآن، واژه «اولی» آمده است، اما به معنای تصرف نیست، مثل آیه «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»(آل عمران:۶۸)… وی دو قرینه برای اثبات معنای محبت آورده است: قرینه اول آن است که وقتی بریده اسلمی و خالد بن ولید از امیرالمؤمنین شاکی شدند، پیامبر(ص) برای تلطف به علی(ع) بدیشان فرمود که الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ قرینه دوم، آن است که اگر مولی به معنای اولی به تصرف بود، پیامبر(ص) میفرمود: اللهم وال من کان فی تصرفه، نه اللهم وال من والاه. به همین جهت، وی بر این باور است که اگر برخی از اهل سنت هم معنای اولی به تصرف را پذیرفتهاند، با عنایت به زمان خلافت ایشان بوده است. یعنی ایشان اولی به تصرف است در زمان خلافتش. او این نظر را با عبارت «مرحبا بالوفاق» قرین میکند.[۲۹۹]
ب. فضایل اهلبیت(ع): آلوسی در برخورد با آیاتی که فضایل اهلبیت را در بردارد، مواضع متفاوتی اتخاذ کرده است. یک شیوه پذیرش روایات است، مانند آیه مودت که حدیث «فینا فی آل حم آیۀ لا یحفظ مودتنا الا مؤمن» را از امام علی(ع) در بیان مراد از «مودت فی القربی» بیان میکند.[۳۰۰] شیوه دیگر، نادیده گرفتن روایات، از طریق اشاره نکردن به سبب نزول آیات مربوط به اهلبیت(ع) است که در آیه اولیالامر ذکر شد. شیوه سوم آلوسی به چالش کشیدن احادیث یا ضعیف یا جعلی تعبیر کردن برخی روایات مربوط به اهلبیت(ع) است. در این دسته از روایات، یا معنای مستفاد شیعه از آیه را بر اساس روایات نمیپذیرد یا بالاتر از آن، درصدد انکار شأن نزول آیات مرتبط با اهلبیت(ع) است. آیه ۷ بینه از این دسته است. آیه چنین است: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّه». آلوسی روایاتی از منابع شیعه و اهل سنت آورده که مضمون همه آنها حاکی از آن است که مراد از خیرالبریه، علی(ع) و شیعیان وی هستند. وی چهار روایت نقل کرده است که دوتای آنها به نقل از ابنمردویه از امام علی(ع) و ابن عباس است و دوتای دیگر را به نقل از منابع شیعه، یکی از کاتب امام علی(ع)، یزید بن شراحیل انصاری، نقل میکند، ولی نام منبعی که استفاده کرده، نمیگوید و دیگری را از ابن عباس به نقل از مجمع البیان طبرسی ذکر میکند. او در نقل روایات امانتدارانه عمل کرده است، اما بهرغم آنکه از شیعه و اهل سنت روایات موافق نقل میکند، سعی دارد با به چالش کشیدن روایات، حکم بر جعلی بودنشان کند. وی ابتدا اذعان میدارد که ظاهر این روایات حاکی از تخصیص است و روایت مجمع را هم که گفته این آیه درباره علی و اهلبیت نازل شده حاکی از همین باور میداند. اما میگوید که در نزد وی، سوای صحت روایت، مضمون آن دالّ بر تخصیص نیست، زیرا لفظ عام است و شامل همه میشود، بهخصوص اولیا. وی به بحث عام یا خاص بودن روایت، اکتفا نمیکند و در تلاش برای انکار اصل روایت گام برمیدارد. دلیل عدم صحت از نظر آلوسی آن است که بر مبنای این روایات، علی(ع) از پیامبر(ص) برتر است، در حالی که حتی امامیه هم که میگویند علی(ع) از انبیای اولی العزم و ملائکه مقرب برتر است، او را از پیامبر(ص) بالاتر نمیدانند.[۳۰۱]
ج. فضایل خلفا: آلوسی در آیه غار، مرجع ضمیر در «فأنزل الله سکینته علیه» را پیامبر(ص) میداند، به دلیل آنکه نزول سکینه برای رفعت و نصرت پیامبر(ص) بوده است تا شائبه هرگونه خوفی از بین برود، نه آنکه لزوماً برای رفع اندوه بوده باشد. وی انزال سکینه بر رسول الله را نشان آن میداند که ابوبکر و پیامبر(ص) چونان یک تن بودند، چون ابوبکر به خاطر رسول الله اضطراب داشت ولی سکینه بر پیامبر(ص) نازل شد.[۳۰۲]
آلوسی همانند دیگر مفسران اهل سنت، برای بیان فضایل ابوبکر، از لفظ «صاحب» بهره میگیرد. وی بیان میدارد که چنین لفظی درباره هیچکدام از صحابه دیگر در قرآن به کار نرفته است، بهخصوص که با عبارات «لا تحزن» و «أن الله معنا» هم همراه شده است، زیرا در هیچ کجای قرآن، «إن الله معنا» برای هیچیک از یاران انبیای دیگر به کار نرفته است و این نشان میدهد که در میان یاران آنها، یاری چون ابوبکر نبوده است.[۳۰۳]
آلوسی بدون اشاره به فرد خاصی، اظهارنظرهایی را از سوی شیعه بیان میدارد و به تفصیل پاسخ هرکدام را میدهد. ایراداتی که از سوی شیعه مطرح میکند، همان ایرادات شیخ طوسی است. تنها نکتهای که اضافه شده، چنین است که «اصلاً علت آنکه پیامبر(ص) ابوبکر را با خود برد، به خاطر آن بود که از مکر او و همدستیاش با مشرکین در امان باشد و از همین جهت بود که تهیه شتر را به او نسپرد و به علی(ع) سپرد.»[۳۰۴]
او پس از نقل نقل قول شیعه و پیش از بیان پاسخ خود، قسم میخورد که «این حرفها شبیهترین چیز به هذیان آشفتهحال و عربده مست است و اگر چنین نبود که خداوند از برادرانشان-یهود و نصارا- مثل این حرفها را نقل کرده و به خاطر رحمت نسبت به مؤمنین ضعیف آن حرفها را ردّ کرده است، ما هم اصراری بر نقل و ردّ آن نداشتیم.»[۳۰۵] پاسخ وی چنین است:
«ثانی اثنین» به مناسبت مقام و فضای بحث دالّ بر فضیلت ابوبکر است، نه آنکه مطلقاً نشانه فضیلت باشد. صاحب هم به تنهایی ارزشآفرین نیست، ولی ابوبکر در موقعیتی مخاطرهآمیز با رسول الله همراه شد. جمله «لاتحزن» هم نهی حقیقی از حزن نیست، زیرا حزن امری تکلیفی نیست، بلکه مقصود تسلای قلب ابوبکر بوده است، چنانچه در آیه دیگر به موسی فرمود: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» (طه:۴۶) یا به پیامبر(ص) فرمود: «وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً» (یونس:۶۵) آیا میتوان گفت این آیات نهی از طاعت است؟! یا آن اعاظم مرتکب معصیت شدهاند؟! …اینکه گفتهاند رسول الله ابوبکر را با خود خارج کرد تا از کید او در امان باشد، آیا ابوبکر نمیتوانست از طریق شخص دیگری قضیه را به مشرکان لو دهد، یا وقتی آنها بر در غار بودند، با فریادی مشرکان را باخبر سازد؟ اگر اینطور باشد پس میتوان گفت العیاذ بالله پیامبر(ص)، علی(ع) را در بستر خود خواباند تا از شرّش خلاص شود و این مطلب عجیبتر یا باطلتر از قول شیعیان نیست.[۳۰۶]
آلوسی در آیه أتقی، به نقل روایاتی که آیه را در شأن ابوبکر دانستهاند، میپردازد. سپس میافزاید که امام [فخر رازی] بر اساس همین روایات استدلال کرده که ابوبکر افضل امت است و ادعای شیعه که این آیه در شأن علی(ع) نازل شده، قابل پذیرش نیست. آلوسی به همین جمله اکتفا میکند و اظهار میکند که اگر بخواهیم بدین بحث بپردازیم طول میکشد و سبب قیل و قال میشود.[۳۰۷] معلوم نیست او از بحث بیشتر درباره کدام مسأله اجتناب ورزیده است؛ اینکه روایات شأن نزول مرتبط با ابوبکر، نمایاننده افضلیت اوست یا اینکه ادعای شیعه مبنی بر نزول آیه در شأن امام علی(ع) باطل است. در تفاسیر شیعه چنین ادعایی بیان نشده است که آیه درباره علی(ع) نازل شده است،[۳۰۸] بلکه این فخر رازی است که چنین ادعایی را به شیعه نسبت داده بود. بنابراین نسبت دادن این ادعا به شیعه کذب است.
د. آیات فقهی: آلوسی بحث مفصلی ذیل آیه وضو دارد. وی پس از ارائه ادله خود برای صحت شستن پاها میگوید که اگر کسی با این استدلالها قانع نشد بر شستن پاها و معتقد بود که دلیلی از خارج قول اهل سنت را تأیید نمیکند، کلام ایشان و کلام امامیه در این باب آشکارکننده خواهد بود، زیرا سنت پیامبر(ص) و آثار ائمه(رض) بر صحت نظر اهل سنت شاهد است. وی معتقد است که روایات مؤید نظر اهل سنت از طریق شیعه بیشتر از آن است که شمارش شود. اولین روایت چنین است: «عیاشی از علی بن ابیحمزه نقل کرده که از ابوهریره درباره پاها پرسیدم. گفت: تغسلان غسلا.»[۳۰۹] در حالی که روایت عیاشی چنین است: «علی بن ابیحمزه میگوید که از اباابراهیم(ع) درباره «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاه» پرسیدم. فرمود: اغسلهما غسلا»[۳۱۰] در این روایت ابیحمزه از امام موسی کاظم(ع) نقل مطلب میکند، نه از ابوهریره. از لحاظ سندی هم ابیحمزه راوی ابوهریره نیست. ابیحمزه بطائنی از شاگردان امام موسی کاظم(ع) و امام رضا(ع) است.[۳۱۱]
آلوسی روایت بعدی را از محمدبننعمان از ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «اگر فراموش کردی که سر را مسح کنی و پا را شستی، سر را مسح کن و سپس پا را بشور.» آلوسی میگوید که شیخ طوسی این روایت را با سند صحیح آورده است که تضعیف آن غیرممکن است و حمل بر تقیه هم نمیتوان کرد، چون راوی از اصحاب خاص است.[۳۱۲] سپس دو روایت از منابع شیعی از امیرالمؤمنین نقل میکند که در آنها هم لفظ غسل برای پا به کار رفته است و در پایان مینویسد که این روایات، دالّ بر تأیید نظر اهل تسنن در شستن پا بهواسطه منابع شیعی دانسته است. وی آنچه امامیه به ابن عباس نسبت میدهد که قائل به مسح بوده است و نیز به انسبنمالک و دیگران، نسبت دروغ و جعلی امامیه میپندارد، زیرا از هیچکدامِ ایشان به طریق صحیح روایت نشده که قائل به مسح باشند، مگر روایتی از ابن عباس و آن روایت را توجیه میکند و سپس میگوید که نسبت قول مسح به ابوعالیه، عکرمه و شعبی، بهتان و زور است، همچنین نسبت تخییر به طبری صاحب تفسیر و تاریخ و این اکاذیب ساختگی را راویان شیعه نشر دادند و برخی اهل سنت که صحیح و سقیم را از هم تشخیص نمیدهند، بدون تحقیق و سند آنها را نقل کردند و کار از کار گذشت. شاید محمد بن جریری که قائل به تخییر است، محمد بن جریر بن رستم شیعی، صاحب «ایضاح للمسترشد فی الامامه» بوده است، نه طبری شافعی از اعلام اهل سنت. زیرا آنچه در تفسیر طبری آمده فقط شستن است، نه مسح، نه جمع، نه تخییری که شیعه به وی نسبت میدهد. وی سپس روایات شیعه که دالّ بر مسح است را نقل میکند و میگوید که هر کس بر حال راویان شیعه اطلاع داشته باشد بر هیچ خبر آنها اعتماد نمیکند. بر فرض که حکم خدا، آنطور که امامیه میگوید، مسح باشد، شستن از مسح کفایت میکند، در حالی که مسح از شستن کفایت نمیکند. آلوسی پس از ایراد تهمت جعل روایت بهوسیله شیعه، خود برای شیعه نظر جعل میکند و اظهار میکند که شیعه پایبند به شستن پا بوده است، زیرا از لحاظ عقلی هم با فلسفه وضو که نظافت برای حضور در محضر رب الارباب است، سازگارتر است و نیز بر سند این قول، میان فریقین اتفاقنظر است، در حالی که سند مسح چنین نیست.[۳۱۳]
این تلاش آلوسی در اثبات صحت شستن پا در وضو، با نقلهای نادرست از منابع شیعه و اهل سنت همراه است؛ اشتباه در ضبط نام اباابراهیم؛ اشتباه در نظری که به طبری نسبت میدهد، زیرا همانطور که دیدیم طبری قائل به جمع بوده است. افزون بر آن، او سعی دارد با تمسک به چند روایت شیعی که ظاهرش دالّ بر شستن است، آن همه روایت که به طور قاطع بر مسح، صحه میگذارد را نادیده بگیرد. این تلاش از باب جدل ایرادی ندارد، ولی چنین نیست که بتواند با این جدل شیعه را محکوم به عقیده خود نماید. او قصد دارد وانمود کند که شیعه قائل به شستن است ولی برای این هدف، فقط ذکر چند روایت از منابع شیعی کافی نیست و او خود از این موضوع اطلاع داشته است، به همین جهت است که سعی میکند روایات دالّ بر مسح را سست جلوه دهد. این آیه رویکرد جدلی آلوسی را به خوبی نمایش میدهد.
همانطور که گفته شد، در این دوره حکومتهایی به قدرت رسیدند که مشروعیت خود را از دین اتخاذ کردند. از همینرو این حکومتها تلاش میکردند اختلافات مذهبی را پررنگ کنند تا از این طریق بتوانند پایههای مشروعیت حکومتهایشان را مستحکم سازند. رهیافت تفاسیر شیعه و اهل سنت در این دوره، بدین مطلب شهادت میدهد. تفسیر «منهج الصادقین فی الزام المخالفین» از انتخاب عنوان و مقدمهاش گواه این مطلب است. در تفسیر صافی هم جهتگیریهای خاص مذهبیای در خصوص تفاوت روایات اهل بیت(ع) و اهل سنتوجود دارد که سبب شده مؤلف از برتری روایات شیعه بهشدت جانبداری کند. شاید به همینجهت، ذهبی تفسیر «صافی» را نشانگر غلو و تعصب شیعی مؤلفش میداند.[۳۱۴] باید گفت هم تفسیر «صافی» و هم تفسیر «منهج الصادقین» از انتساب صفات ناپسند و دیدگاههای نادرست به اهل سنت مبرا هستند، در حالی که تفاسیر اهل سنت در این دوره، آشکارا بدین عمل مبادرت ورزیدهاند. تفسیر «روح البیان» که انتظار میرفت به جهت صبغه عرفانیاش، عاری از افراطیگری مذهبی باشد، به شیعه نسبت کفر داده است. در تفسیر «روح المعانی» هم شیعه برادران یهود و نصارا خوانده شدهاند. آلوسی بارها شیعه را متهم به جعل روایت کرده است و این در حالی است که خود در بیان عقاید شیعه، از دادن نسبتهای نادرست ابایی ندارد. آشکارترین اشتباه وی، نسبت دادن قول شستن پا در وضو به شیعه است که از دید مفسران بعد از وی نیز قابل چشمپوشی نبوده است.
- ۱٫ ۵٫ سده چهاردهم تا پانزدهم
جهان اسلام در این دوره با خواست عمومی برای تحول روبرو شد. نهضتهای بیداری در سرتاسر سرزمینهای اسلامی شکل گرفت. در مصر، سوریه، لبنان، شمال آفریقا، هندوستان، ترکیه، افغانستان و ایران جنبش بیداری اسلامی ظهور کرده بود.[۳۱۵] یکی از خصوصیات اصلی جنبشهای نوظهور این بود که اسلام را نه یک عقیده و ایمان درونی صرف، بلکه یک نظام تمامعیار دینی، دنیوی، اخلاقی، سیاسی، عبادی و اجتماعی میدانست و در این راستا قرآن را مؤثرترین و بانفوذترین بستر پیگیری مطالبات و اهداف به حق خود به شمار میآورد.[۳۱۶] بنابراین تفاسیر این دوره، به دنبال تأمین این اهداف، تحول اساسی در کمیت و کیفیت پیدا کردند. ازجمله آنکه تفسیر اجتماعی به جرگه رویکردهای تفسیری افزوده شد و یکی از مهمترین گرایشهای تفسیری این دوره شد. محمد عبده(۱۲۶۶-۱۳۲۶ق) یکی از مؤثرترین مفسران این دوره است.[۳۱۷] از وی تنها دو تفسیر برجای مانده است: «تفسیر سوره حمد» و «تفسیر جزء سیام قرآن». عبده معتقد بود که تفسیر قرآن کریم از هدف اصلی خود که هدایت است، دور شده است. وی اشتغال مفسران به نزاعهای کلامی و فقهی را بیگانه با روح هدایتگری تفسیر دانسته است.[۳۱۸] او همچنین نقل صرف اقوال پیشینیان را برنمیتابد و معتقد است که هر مفسری باید ببیند خودش از قرآن چه میفهمد، نه آنکه بر نقل اقوال، بهخصوص بدون بررسی و نقد همت گمارد.[۳۱۹] به نظر میرسد او در هدفی که داشته، موفق بوده است. دستکم مفسران بسیاری روش تفسیری وی را در پیش گرفتند. رشیدرضا، سیدقطب، مراغی، ابن عاشور، قاسمی و بسیاری دیگر از مفسرانِ پس از وی که تفاسیر ارزشمندی را در جهان اهل سنت نگاشتهاند، همگی از آن جملهاند.[۳۲۰] در میان شیعیان هم در این دوره تفاسیر برجستهای ظهور کرد. تفاسیر «المیزان»، «من وحی القرآن»، «نمونه»، «الکاشف»، «الفرقان» و … از جمله آنها هستند.
میتوان این انتظار را که در تفاسیر این دوره تعامل مذاهب اسلامی رونق مجدد یافته باشد، انتظاری منطقی و بهجا دانست، چون ارتباطات اجتماعی درون جهان اسلام رو به توسعه است و برخی اتفاقات رخداده در این دوره نشان از شکلگیری رویکردی جدید دارد. فتوای تاریخی محمود شلتوت در پذیرش فقه جعفری بهعنوان یکی از مذاهب فقهی اسلام و رسمیت بخشیدن بدان در ردیف مذاهب چهارگانه اهل سنت و جواز عمل بدان بر فضای تقابل فرهنگی مذاهب بسیار تأثیرگذار بود. مکاتبات علمای شیعه و اهل سنت در فضایی تکثرگراتر از قبل، مثل مذاکرات سید عبدالحسین شرفالدین موسوی عاملی و شیخ سلیم بشری از علمای الأزهر و نیز پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تأسیس یک حکومت شیعی مقتدر در سده پانزدهم سبب جهتگیریهای جدید در عرصه علوم اسلامی و ازجمله تفسیر شد.
با پایان یافتن سیطره گسترده اخباریها بر فضای تفسیر، در این دوره تفاسیر شیعی خصوصیات معتدلی از خود به نمایش گذاردند. تفسیر در این دوره از حیث تقابل شیعی-سنی به نحوی فضای دوره دوم را تا حدودی احیاء کرد. نقل آرای مفسران صحابی و تابعی در همه تفاسیر رایج شد. اقوال مفسران متأخر اهل سنت طرح و نقد شد. نمونه نسبتاً کامل این رویکرد در تفاسیر روایی، «التفسیر الأثری الجامع» اثر معرفت است که گذری اجمالی بر آن خواهیم داشت. چون مفسران این دوره بسیار تحت تأثیر دو تفسیر بزرگِ المنار و المیزان بودهاند، از میان تفاسیر اجتهادی این دو تفسیر مورد بررسی قرار میگیرد.
- ۱٫ ۵٫ ۱٫ تفسیر المنار
«تفسیر القرآن الحکیم» مشهور به «المنار» از ابتدای قرآن تا پایان جزء دوازده انجام پذیرفته است. از سوره حمد تا آیه ۱۲۶ سوره نساء را محمد عبده تفسیر کرده است و بعد از آن را شاگرد وی رشیدرضا عهدهدار شده است. از آنجا که قسمتی را هم که عبده تفسیر کرده است، بر اساس تقریرات رشیدرضا به نام تفسیر المنار به چاپ رسید، بنابراین مفسر المنار را باید رشیدرضا بنامیم. انتساب این تفسیر به محمد عبده تنها از آن جهت است که وی آغازگر تفسیر بوده است. رشیدرضا گرایش سلفیگری داشته است. وی از آرای ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی جانبداری و دفاع کرده است. در فقه هم متمایل به حنبلی است.[۳۲۱]
رشیدرضا در ظاهر علاقهای به نقل نزاعهای کلامی و تفاصیل فقهی نشان نمیدهد و اذعان میدارد که بیان آنها، ثمری جز تفرقه ندارد. هرچند او بر این موضع تأکید بسیار دارد، اما چنین نبوده که توانسته باشد، تفسیری عاری از هرگونه تعصب مذهبی ارائه دهد. بلکه برعکس پیشفرضهای سلفی او توان نادیده گرفتن همه منازعات مذهبی را ندارد و عمل وی در تفسیر برخی از آیات فقط آتش تفرقه را شعلهور میکند. او با اینکه شاگرد عبده بود، ولی در برخی مواضع، از روح کلی تعلیمات عبده فاصله گرفت. بحث مواجهه او با شیعیان از همین مواضع است.[۳۲۲] بنابراین آنچه از تعصب مذهبی در تفسیر المنار هست را به رشیدرضا میتوان نسبت داد تا عبده.[۳۲۳]
الف. آیات امامت: رشیدرضا در تفسیر آیه ولایت، به استدلال شیعه بدین آیه برای اثبات امامت اشاره کرده است ولی معتقد است که نظر شیعه درست نیست، چون لفظ «مؤمنین» جمع است و ممکن نیست بر شخص واحد دلالت کند. افزون بر آن، سیاق آیات نشان میدهد که بحث در خصوص اهل کتاب است و به دوستی گرفتن ایشان. بنابراین ولایت به معنای اولی به تصرف نمیتواند باشد.[۳۲۴] وی میگوید که رازی و دیگران، تفسیر شیعه را با دلایل بسیار ردّ کردهاند، ولی این مجادلات مضر و غیر مفید است. در میان امت تفرقه و ضعف ایجاد میکند و ما در آن وارد نمیشویم. چون اگر در قرآن نصّی بر امامت بود، صحابه در آن اختلاف نمیکردند یا بر آن در حقانیت خودشان احتجاج میکردند، ولی چنین چیزی نقل نشده است.[۳۲۵] رشیدرضا در تفسیر آیه اولیالامر هم بر عدم وجود نصّ تأکید دارد. وی گفته است: «اگر مراد از اولیالامر، آنطور که شیعه ادعا کرده، ائمه ایشان بودند، آیه بدان تصریح میکرد.»[۳۲۶]
رشیدرضا متذکر این نکته میشود که او به جهت آنکه تفرقه میان مسلمانان ایجاد نشود، در بحث امامت وارد نمیشود، همانطور که در جای دیگر از تفسیرش، تفسیر آیه تبلیغ، مینویسد که دانشمندان شیعه و اهل سنت درباره ماجرای غدیر دیدگاههایی را بیان داشتهاند، ولی بیان این نظریهها و گزینش یکی از آنها را نمیپسندیم. زیرا این بحث، اختلافی علمی است که موجب تفرقه مسلمانان میشود و باعث ایجاد دشمنی و کینهتوزی میان مسلمانان میشود و تا زمانی که جانبداری از یک گرایش و تفکر، مشی مذاهب باشد، امیدی به روی آوردن آنها به حقطلبی و دوری از مسائل تفرقهآمیز وجود ندارد.[۳۲۷] وی پس از اقرار به اینکه ماجرای غدیر را احمدبنحنبل، ترمذی، نسایی، ابنماجه و ذهبی در آثارشان ذکر کردهاند، مینویسد:
این احادیث همگی بعد از شکلگیری فرقههای مذهبی و جانبداری یکطرفه پیروانشان صادر شده است، پس قابل استناد و اعتماد برای اثبات ولایت علی(ع) نیست و نهایت مطلبی که از حدیث غدیر میتوان استفاده کرد، آن است که علی(ع) و دوستدارانش را باید دوست داشت و دشمنانش را باید دشمن دانست.[۳۲۸]
ب. فضایل خلفا: المنار پس از تفسیر آیه غار، در تکمله آن سه بحث ارائه داده است تا به قول خودش سبب فزونی ایمان مؤمنان و خذلان مبتدعین و منحرفان باشد: فصلی در وصف هجرت و اوضاع غار؛ فصلی در مناقب ابوبکر مستفاد از آیه؛ فصلی در نقد شبهات تشیع که چنین نامیده است: «کلمه فی دحض شبهات الروافض، بل مفتریاتهم فی تشویه هذه المناقب، وتحریف کلمات الله وأخبار الرسول عن مواضعها: وجحدوا بها واستیقنتها أنفسهم»[۳۲۹]
المنار در فصل دوم، سیزده منقبت برای ابوبکر با تکیه بر آیه استخراج کرده است که تقریباً همان مناقبی است که فخر رازی برشمرده است. وی این مناقب را در ردّ جدال روافض و ابطال ادعاهای ایشان کارآمد میداند.[۳۳۰] او سه اشکالی که فخر رازی به شیعه منسوب کرده را مطرح میکند و با اشاره بدین نکته که فخر رازی در ضمن پاسخهای خود، از ابوعلی جبایی هم نقل قول میکند و این شخص در سده سوم میزیسته است، نتیجه میگیرد که این شبهات قدمت بسیاری دارد. لحن او در این موضع، همراه توهین است: «ذکر فی رده ردا آخر لأبی علی الجبائی إمام المعتزله فی عصره فی القرن الثالث، فدل هذا على قدم هذا الجهل و السخف فی القوم.»[۳۳۱] وی سپس اشکالاتی را که تفسیر روح المعانی از جانب شیعیان نقل کرده است، اضافه میکند و میگوید که کلام آخر آلوسی در ردّ شبهات ما را از مطرح کردن تفصیلی پاسخهای شبهات بینیاز میکند.[۳۳۲] منظور او آخرین نکتهای است که آلوسی گفته است و آن نکته چنین است: «اگر پیامبر(ص) ابوبکر را برای دفع شرّ وی همراه برد، پس میتوان گفت علی(ع) را هم در بستر به جای خود خواباند تا از شرّش خلاص شود». اما این مفسر به نقل نظر آلوسی اکتفا نمیکند و خود نکاتی را مفصل بیان میدارد. خلاصهای از این نکات چنین است:
- اولاً: مصاحبت پیامبر(ص) را با مصاحبت کافر و حیوان یکی نیست «استغفرالله از حکایت این جاهل، هرچند حکایتگر کافر نخواهد بود». ثانیاً: اگر قرار باشد فقط به لغت توجه شود، پس همه ایمانها یکی است، چون در قرآن هم اعتقاد به خدا و هم به طاغوت را با یک لفظ آورده است: «ألم تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت». علاوه بر این، مصاحبت میان مؤمن و کافر از روی اتفاق است و مصاحبت اتفاقی با مصاحبت اختیاری فرق دارد. مصاحبت اختیاری از سر مودّت است و میان کسانی شکل میگیرد که در صفات و افکار مشابه هم باشند. طبق حدیث، ارواح پیامبر(ص) و ابوبکر قبل از اسلام با هم آشنا بودند و اسلام آنها را در کنار هم آورد و آن دو هیچگاه از هم جدا نشدند و پیوسته با هم بودند تا جایی که حتی قبرهای آنها در کنار هم قرار گرفت.
- مقام «ثانی اثنین» به خاطر تلاش ابوبکر نیست، بلکه مقامی است که خداوند برای او برگزید. اگر شبیه این درباره علی(ع) نازل میشد، شیعه همان حرفی را میزد که نصارا درباره ثالث ثلاثه گفتهاند. شیعه در خصوص حضور علی(ع) در جنگ حنین با اینکه نه او تنها شخص حاضر بود و نه نصی درباره آن از قرآن دارند و نه حدیث مرفوع یا مرسل متواتری دراینباره هست، او را تنها عامل رهایی پیامبر(ص) از خطر قتل و بقای اسلام محسوب میکنند. شیعه طبق حدیث مؤاخات، علی(ع) را افضل از ابوبکر میداند، در حالی که أخ بودن ابوبکر ثابت شده است، پیامبر(ص) فرمود: «لو کنت متخذا من أمتی خلیلا دون ربی لاتخذت أبابکر خلیلا، ولکن أخی و صاحبی» و این حدیث دلالت میکند که ابوبکر افضل امت است … از بزرگترین جنایات روافض آن است که علی(ع) و ابوبکر را دشمن هم قرار دادند، در حالی که هر دوی آنها دوست بودند و آنچه در فضیلت علی(ع) وارد شده بیشتر از هر کس دیگری است.
- آیا رسول الله ابوبکر را با گفتن «إن الله معنا» فریب داده و چیزی گفته که منظورش نبوده است؟ این گمان همان خیالات یهود به قصد تحریف و افکار باطنیه سلف شیعه در تأویل قرآن است وگرنه مثل طبرسی که معتدل است، فقط متذکر عدم ارجاع ضمیر به ابوبکر میشود و میگوید طرح بحثهایی که دیگران کردهاند، سبب اتهام خواهد شد.[۳۳۳]
المنار در پایان میافزاید:
آنچه مفسران رافضه در تفسیر این آیه و احادیث مرتبط گفتهاند، ناشی از جهل ایشان به زبان عرب نیست، بلکه آنها قومی هستند که آنچه نمیخواهند بپذیرند را منکر هستند و دروغ میگویند با اینکه میدانند دروغ است. همانند یهود «یحرفون الکلم عن مواضعه» و همانند مبلغین نصرانی عصر فعلی هستند. آنها شیعه باطنی هستند که قصدشان نابودی دین اسلام و ملک عرب است، میخواهند دین مجوس و پادشاهی کسری را برگرداند. علمایشان عوام را بر اساس بدعت تربیت میکنند، آنها در مقام ائمه غلو میکنند و نیز در بغض صدیق و فاروق و ذوالنورین و سایر صحابه افراط میکنند که نه با دین و نه عقل و نه زبان قرابتی ندارد. بهخصوص در ذمّ دو خلیفه اول، زیرا آنها بودند که به سرزمینشان لشکرکشی کردند و دینشان را تغییر دادند … این روافض شرّ این ملت و متفرقکننده مسلمانان و بدترین بلای آنها هستند. اگر آنها در همین حد توقف میکردند که علی(ع) را افضل از ابوبکر برای خلافت بدانند، مسألهای نبود و اتحادشان با اهل سنت که دنبال تفرقه نیستند، ممکن بود، ولی آنها پیوسته در حال دشمنی حول مسأله خلافت هستند و رسالهها و کتب در قدح صحابه مینویسند و خواستار برگشت خلافت به ائمه هستند تا دین خدا اقامه شود.[۳۳۴]
برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید. |