نقد و بررسی چیستی، مبانی و روش تفسیر تطبیقی- قسمت ۲۸
برخی از مفسران برای اثبات درستی دیدگاههای خود به استدلالهایی متوسل شدهاند که باید آنها را استدلال مستبعد یا غلط نامید. چراکه بهسختی میتوان این استدلالها را از لحاظ منطقی توجیه نمود.
فخر رازی در تفسیر آیه غار مینویسد: «وقتی رسول الله وارد مدینه شد، جز ابوبکر کسی همراه وی نبود، یعنی پیامبر ایشان را برای سفر و حضر برگزیده بود.»[۵۳۱] سفرش معلوم است ولی چگونه برگزیدنش در حضر را میتوان بر اساس ماجرای غار توجیه کرد؟
او همچنین ادامه میدهد: «میتوان گفت که چون همراه پیامبر فقط ابوبکر بود، اگر رسول الله در آن سفر وفات مییافت، لازمهاش آن بود که ابوبکر وصیّ وی و جانشین وی شود.»[۵۳۲] معلوم نیست این استدلال بر چه مبنایی استوار است؟ مگر جانشینی پیامبر(ص) مشروط به همراهی فیزیکی با ایشان در آخرین لحظات زندگیشان است؟
یکی دیگر از استدلالهای مستبعد فخر رازی در آیه غار، آن است که «عبارت «لاتحزن» نهی مطلق است و نهی دوام و تکرار را میرساند، پس این عبارت نشان میدهد که ابوبکر پس از این ماجرا هیچگاه محزون نشد، نه قبل از موت، نه حین موت و نه پس از آن.»[۵۳۳] ولی در ادبیات عرب، چنین قانونی وجود دارد؟ نهی مطلق؛ نهیای است که به طور مطلق به طبیعت منهی عنه تعلق میگیرد، یعنی به زمان یا حالت یا قید خاصی مقید نیست. این نهی تمام افراد و مصادیق طبیعت منهی عنه را شامل میگردد. لازمه نهی مطلق، دلالت آن بر دوام و استمرار است، مانند: «لاتشرب الخمر» که در آن، تمام مصادیق شرب خمر در همهجا و همه حال مورد نهی قرار گرفته است، ولی در مورد آیه غار بههیچوجه دوام و پایداری نهی را نمیتوان استنباط کرد، چون مطابق سیاق، واضح است که نهی به همان حالت و زمان نزول آیه تعلق دارد.
از دیگر استدلالهای بعید، استدلال قرطبی در بحث خلافت است. وی میگوید که بعضی علما عبارت «ثانی اثنین» را دالّ بر این دانستهاند که خلیفه بعد از رسول الله(ص) ابوبکر است، چون خلیفه، خلیفه نیست، مگر آنکه دومین باشد. او از قول یکی از اساتیدش نقل میکند که ابوبکر به خاطر قیام برای اقامه امر پس از رسول الله، شایسته لقب ثانی اثنین است، همانطور که رسول الله اول شخصِ مأمور به امر بود. وی معتقد است که پس از رسول الله بیشتر عرب مرتد شدند. این ابوبکر بود که قیام کرد و برای داخل کردن آنها در اسلام همانند رسول الله جنگید، پس شایسته اطلاق «ثانی اثنین» است.[۵۳۴]
قرطبی لقب «ثانی اثنین» را که خداوند در آیه غار، ابوبکر را با آن یاد میکند، به وقایع دیگر هم سرایت داده است. در حالی که اگر این عنوان مدحی برای ابوبکر باشد مربوط به حادثه غار است و سرایت آن به دیگر موارد درست نیست. او برخلاف فخر رازی که از اطلاق عنوان «ثانی اثنین»، خلافت ابوبکر را نتیجهگیری کرده، از خلافت ابوبکر نتیجه گرفته که وی شایسته این لقب بوده است.
آلوسی یکی دیگر از مفسرانی است که استدلالهای عجیبی را در آیه غار مطرح کرده است. وی انزال سکینه را اگر بر ابوبکر بوده باشد، دلیل لعن دشمنان ابوبکر دانسته و در صورتی که بر رسول الله باشد، نشان آن میداند که ابوبکر و پیامبر چونان یک تن بودند، چون ابوبکر اضطراب داشت و سکینه بر رسول نازل شد، نشان میدهد که حزن ابوبکر به خاطر رسول الله بود.[۵۳۵]
ولی باید از آلوسی پرسید دلیل منطقی او در این ادعا چیست؟ به کدام دلیل اگر کسی همراه پیامبر بود و بر اثر فیالمثل یک انفجاری ترسید، به خاطر پیامبر ترسیده است؟ به چه دلیل، از صدای مهیب نترسیده است؟ این ادعای وی راهی برای اثبات ندارد.
آلوسی همانند دیگر مفسران اهل سنت از لفظ «صاحب» برای بیان فضایل ابوبکر بهره میگیرد. وی بیان میدارد که چنین لفظی درباره هیچکدام از صحابه دیگر در قرآن به کار نرفته است، بهخصوص که با عبارات «لا تحزن» و «إن الله معنا» هم همراه شده است، در هیچ کجای قرآن، «إن الله معنا» برای هیچیک از یاران انبیای دیگر به کار نرفته است و این نشان میدهد که در میان یاران آنها یاری چون ابوبکر نبوده است.[۵۳۶] اما استدلال آلوسی از دو جهت غیر قابل پذیرش است:
جهت اول: قرار نبوده آیههای قرآن تکراری باشند که اگر عبارتی فقط یکجا به کار رفت، نشانگر فضیلت و یا خصوصیت خاص و ویژهای باشد.
جهت دوم: خداوند همیشه با مؤمنان است، اما این دلیل فضیلت ابدی برای یکیک آنها نیست. قرآن کریم پر است از این الفاظ عامی که خداوند یاری خود را از پیروان انبیا اعلام میدارد. مطابق آیه غار کسی نباید منکر ایمان ابوبکر در آن زمان باشد و البته که نمیتوان همراهی ابوبکر با پیامبر(ص) را در واقعه هجرت به مدینه انکار کرد، اما اینکه مبالغه کنیم و بگوییم در مورد احدی از یاران انبیا چنین تعبیری به کار نرفته است منصفانه نیست، بلکه متعصبانه است.
مفسر المنار استدلالی را برای اثبات فضیلت ابوبکر در آیه غار مطرح کرده است که اولاً: هیچ ارتباطی به ماجرای آیه غار ندارد. ثانیاً: قسمتی از آن را اصلاً نمیتوان فضیلت محسوب کرد. او معتقد است که طبق حدیث، ارواح پیامبر و ابوبکر قبل از اسلام با هم آشنا بودند و اسلام آنها را در کنار هم آورد و آن دو هیچگاه از هم جدا نشدند و پیوسته با هم بودند تا جایی که حتی قبرهای آنها در کنار هم قرار گرفت.[۵۳۷]
المنار مشخص نکرده که مرادش از مصاحبت ارواح پیامبر و ابوبکر قبل از اسلام چیست؟ اگر مرادش حدیثی است که بروسوی بدان اشاره کرده که اول پیامبر از عدم وجود یافت، بعد ابوبکر، سخنی است که از سوی خود اهل سنت رد شده است.[۵۳۸] اما اگر مراد، همدل بودن آنها است که این مطلب خاص ابوبکر نخواهد بود و میتواند همه کسانی را که اسلام آورده بودند، در بربگیرد. افزون بر این، چگونه مجاورت قبرها، دلیل بر فضیلت افراد است؟ اگر منظور رشیدرضا آن است که مجاورت قبر ابوبکر با پیامبر(ص) نشان میدهد که او با پیامبر(ص) همدل بوده است، این استدلالی غیر قابل قبول است.
- ۲٫ ۲٫ ۳٫ استناد به منابع ضعیف و غیر معتبر
استناد به منابع معتبر سبب افزایش اعتبار یک ادعا است. یکی از انتظاراتی که از تفسیر تطبیقی میرود، این است که مفسر برای اثبات ادعای خودش از روایات معتبر و صحیح استفاده کند. به طور مثال، اگر ادعا میکند که روایاتی دالّ بر خلافت ابوبکر وجود دارد باید بتواند روایاتی صحیح -از نظر مکتب خودش- عرضه کند، نه اینکه به برخی روایات ضعیف اشاره کند. همینطور، اگر مفسر شیعی ولایت امیرالمؤمنین را امری میداند که با روایات اثبات میشود، باید روایاتی را که میآورد از نظر مبانی شیعه، از صحت و قوت برخوردار باشد.
قرطبی در بحث از حدیث منزلت، پس از خدشه وارد کردن به روایات شیعه مینویسد:
مقام جانشینی برای سایر صحابه هم بوده و حتی برای ابوبکر و عمر افضل از علی بوده است. روایت شده که وقتی پیامبر معاذ بن جبل را به یمن فرستاد، گفتند: چرا ابوبکر و عمر را نمیفرستی؟ فرمود: «إنهما لا غنى بی عنهما إن منزلتهما منی بمنزله السمع و البصر من الرأس» و نیز فرمود: «هما وزیرای فی أهل الأرض» و همچنین روایت شده که فرمود: «أبوبکر و عمر بمنزله هارون من موسى» پیامبر(ص) جمله آخر را بدون اینکه سببی بوده باشد، فرموده؛ اما روایت منزلت در پی وقوع ماجرایی بیان شده است. پس ابوبکر برای امامت شایستهتر است؛ و الله أعلم[۵۳۹]
قرطبی در این فراز، برای اثبات جانشینی ابوبکر و عمر به روایات مرسلی استناد میکند که اعتبار آنها ثابت نشده است و چه بسا خود اهل سنت بر جعلی بودنشان حکم دادهاند. برای مثال، ذهبی در میزان الاعتدال، آخرین حدیثی که قرطبی نقل کرده را جعلی دانسته است.[۵۴۰]
طبری بر این باور است که مراد از «الذین آمنوا» در آیه ولایت، همه مؤمنانند. وی دراینباره روایتی را از امام محمدباقر(ع) نقل میکند بدین مضمون که عبدالملک میگوید: از ابوجعفر(ع) پرسیدیم: مراد از «الذین آمنوا» کیست؟ فرمود: همه مؤمنان. گفتیم: روایت شده که آیه درباره علی بن ابیطالب(ع) نازل شده است. فرمود: علی(ع) هم از مؤمنان است.[۵۴۱] در حالی که این روایت، همانطور که نجارزادگان بیان کرده، روایتی آحاد است و با روایات دیگر از امام محمدباقر(ع) که مراد از آیه را تنها و تنها امیرالمؤمنین میداند، منافات دارد.[۵۴۲] همچنین برخی از مفسران برای اثبات درستی استدلالهای خود به منابع روایی مذهب مخالف استناد میکنند. اینان بر اساس روایات مذهب مخالف میخواهند صحت دیدگاه خود را اثبات کنند. این روش از باب جدل مشکلی ندارد و به عنوان یکی از شیوههای ساکت کردن خصم، رایج است. در این روش مفسر با وجودی که نظر مذهب مقابل را نمیپذیرد – چون مبنای آنها را در صحت روایات قبول ندارد- اما در عین حال، برای اسکات خصم به برخی از روایات ایشان استناد میکند؛ اما لازمه این روش آن است که به روایاتی استناد کند که مذهب مقابل آن را قبول داشته باشد. اگر در موضع اسکات خصم به روایاتی استناد کند که خود آن مذهب از نظر مبانیشان، آنها را غیر صحیح میدانند، بهظاهر موفق بوده است، ولی درواقع نتیجه نادرستی گرفته است. چون بر اساس مبنای ایشان، آن روایت اعتبار نداشته است.
- ۲٫ ۲٫ ۴٫ تکیه به ذوقیات
برخی مطالبی که در تفسیر تطبیقی مورد استناد قرار میگیرد بیشتر ذوقیات است تا سند محکمهپسند. مثل آنچه در تفسیر آیه غار از سوی برخی از اهل سنت بیان شده است:
بعضی علما عبارت «ثانی اثنین» را دالّ بر این دانستهاند که خلیفه بعد از رسول الله(ص) ابوبکر است، چون خلیفه، خلیفه نیست، مگر آنکه دومین باشد … ابوبکر به خاطر قیامش برای امر پس از رسول الله، شایسته لقب ثانی اثنین است، همانطور که رسول الله اول شخصِ مأمور به امر بود. پس از رسول الله همه عرب مرتد شدند، جز مکه، مدینه و جواث. این ابوبکر بود که قیام کرد و برای داخل کردن آنها در اسلام همانند رسول الله جنگید، پس شایسته اطلاق «ثانی اثنین» است.[۵۴۳]
تکیه به ذوقیات، چه از سوی شیعه و چه از سوی اهل سنت، در تفسیر تطبیقی مقبول نیست، زیرا سبب میشود به جای آنکه معیارها و ابزارهای داوری بر اساس ملاکهای عینی و معتبر شکل گیرد و به اصطلاح تفسیر تطبیقی روشمند باشد، بر پارهای اشارات بنیان نهاده شود که اثبات درستی و صحت آن، غیرممکن گردد.
- ۲٫ ۲٫ ۵٫ رها کردن اقوال بدون داوری
نقل اقوال تفسیری یکی از شاخصههای اصلی بیشتر تفاسیر است. از همینرو، این مسأله شایسته بحث و بررسی و جستجوی پاسخ است که کارکرد نقل آرای تفسیری در سنت تفسیری ما چه بوده است؟ در مقام تفسیر تطبیقی، بیشتر نظریهپردازان بر این باورند که در این گونه تفسیری پس از نقل آراء، بایستی به داوری درباره آنها پرداخته شود. بر اساس این تلقی اگر مفسری اقوال را بدون داوری رها کند، آسیبی متوجه تفسیرش شده است؛ اما اگر خود نقل آراء را هدف تفسیر تطبیقی بداند، داوری نکردن میان آراء لزومی ندارد.
زمخشری در تفسیر آیه ولایت، ابتدا مینویسد که مراد از «و هم راکعون»، خضوع و خشوع است و منظور از «الذین آمنوا» همه مؤمنان هستند. سپس با آوردن لفظ «قیل»، از شأن نزول مربوط به امام علی(ع)، یاد میکند؛ بااینکه ایشان در تفسیر اولیه از آیه، مراد از «الذین آمنوا» را همه مؤمنان دانسته و برای ذکر شأن نزول هم از لفظ «قیل» استفاده میکند ولی توضیحی میدهد که نشان میدهد شأن نزول را قبول دارد. وی میپرسد: چرا با اینکه علی(ع) مفرد است، ولی در آیه لفظِ جمع آمده است؟ و پاسخ میدهد که برای ترغیب و تشویق مؤمنان بوده است.[۵۴۴] این در حالی است که دو قول مذکور، تضاد آشکار با هم دارند. چون او وقتی سبب نزول را میپذیرد، پس قولی که با لفظ «قیل» نقل شده را هم پذیرفته، در حالی که نظر خودش که رکوع به معنای خضوع است با این باور که رکوع به معنای اصطلاحی باشد، قابل جمع نیست. این در حالی است که زمخشری بهراحتی از کنار این تناقض عبور میکند.
- ۲٫ ۲٫ ۶٫ طفره رفتن از ذکر شواهد و دلایل
برخی مفسران ادعاهایی دارند، ولی مستندات آن را مطرح نمیکنند. مثل آلوسی که از ذکر شیوه کسب ادعا هم شانه خالی میکند تا چه رسد به مستنداتش. وی در آیه أتقی، به نقل روایاتی که آیه را در شأن ابوبکر دانستهاند، میپردازد. سپس میافزاید که امام[۵۴۵] بر اساس همین روایات استدلال کرده که ابوبکر افضل امت است و ادعای شیعه که این آیه در شأن علی(ع) نازل شده، قابل پذیرش نیست. آلوسی به بیان همین جمله اکتفا میکند و اظهار میکند که اگر بخواهیم بدین بحث بپردازیم طول میکشد و سبب قیل و قال میشود.[۵۴۶] اما معلوم نیست او از بحثِ بیشتر درباره کدام مسأله اجتناب ورزیده است؛ اینکه روایات شأن نزول مرتبط با ابوبکر، نمایاننده افضلیت اوست یا اینکه ادعای شیعه مبنی بر نزول آیه در شأن امام علی(ع) باطل است. ظاهر گفتار او نشان میدهد که با نظری که نقل کرده موافق است و میخواسته مطالبی بر گفتاری که نقل کرده، بیفزاید، اما مواضع خود را تبیین نمیکند. اگر او مستندات و دلایلی بر گفتار خود دارد، باید آن را مطرح کند.
اینگونه ابهامگویی و طفره رفتن، شایسته بحث دقیق و علمی نیست و امکان کسب مطلوب از این طریق ممکن نیست، چون تا زمانی که مواضع تبیین نشود و ادله و شواهد آورده نشود، ادعا نمودن راه به جایی نمیبرد.
در انتهای این فصل، باید گفت که آسیبهای تفسیر تطبیقی، هم از حیث مبنا و هم از حیث روش، مصادیق فراوانی در جریان تطبیق در تاریخ تفسیر دارد. این آسیبها سبب میشود که تفسیر تطبیقی نتواند کارکردها و انتظاراتی که از آن میرود را تأمین کند. بنابراین اگر تفسیر تطبیقی در مدل مطلوب خود، بخواهد کارکردهای درست و مورد انتظار را نتیجه دهد، مفسر باید به رفع این آسیبها از ساحت تفسیر تطبیقی بپردازد.
مهمترین آسیبهای تفسیر تطبیقی که در فصل حاضر بررسی شد، در حوزه مبنا عبارت بود از تعصب بر پیشفرضهای مذهبی؛ جعلی دانستن منابع روایی مذهب مقابل؛ محکوم نمودن تفاسیر مذهب مقابل به تفسیر به رأی؛ خارج دانستن فرقه مقابل از دین. آسیبهای حوزه نقل هم به نقل باواسطه، نقل نادرست و خودداری از ذکر نام صاحبان آرا بازمیگردد. در حوزه نقد و داوری هم بهکارگیری ادبیات ناپسند، استدلالهای بعید، استناد به منابع ضعیف، تکیه به ذوقیات و رها کردن اقوال بدون داوری مهمترین آسیبها محسوب میشود.
نتایج و پیشنهادها
دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است. |