نقد و بررسی چیستی، مبانی و روش تفسیر تطبیقی- قسمت ۹
اشکال سوم، به هدف تفسیر تطبیقی برمیگردد که در خصوص این اشکال، نکات زیر قابل تأمل است:
- اختیار قول برتر که برخی از تفسیرپژوهان، ازجمله فهد رومی، هدف تفسیر تطبیقی دانستهاند، درباره برخی از گونههایی که خود معرفی کردهاند، معنا ندارد، زیرا وقتی قرآن با حدیث مقایسه میشود، یا خود آیات قرآن با هم مقایسه میشوند، گزینش قول صحیح بیمعنا است.
- از قسیمهای تفسیر تطبیقی و جایگاهی که برایش تعیین شده که یک اسلوب برای تفسیر به شمار آمده، معلوم میشود تفسیر تطبیقی از جنس تفسیر است. از همینرو، مقایسه مناهج و اتجاهات که مشنی نوعی از تفسیر تطبیقی محسوب کرده، نمیتواند یکی از انواع تفسیر تطبیقی باشد. سنخ تفسیرپژوهی از سنخ مطالعه درجه دوم نسبت به متن قرآن است، ولی تفسیر تطبیقی معرفت درجه نخست به نسبت متن به شمار میآید. وقتی تفسیر تطبیقی از سنخ تفسیر است -آنطور که قائلینش گفتهاند- چگونه ممکن است مقایسه مناهج و اتجاهات بهعنوان گونهای از آن قرار گیرد؟
- المعی در تعریفش تنها بر عبارت «مقایسه کتب تفسیری در موضوع مشخص» بسنده کرده و از اینجهت تعریفش ناسازگاری درونی ندارد؛ اما چون هدف این مقایسه را شناخت روش مفسر دانسته است، تلقی وی نمیتواند مبنای معرفی گونههای تفسیر تطبیقی واقع شود. این اشکال در تعریف خالدی هم که مشابه تعریف المعی است، وجود دارد.
بر اساس ملاحظات فوق، ناسازگاریهای برونی و درونی بسیاری در تعریف و تلقی تفسیرپژوهان از متعلق تطبیق وجود دارد، بهطوری که میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا ناسازگاریهای مطرح شده، سبب میشود تفسیر تطبیقی بودن این گونهها مخدوش شود؟ پاسخ این پرسش در گرو توجه به یک نکته کلیدی است و آن نکته چنین است که این گونهها مادامیکه تفسیر بودنِ «تفسیر تطبیقی» را تأمین کنند، میتوانند در جرگه تفسیر تطبیقی محسوب شوند. در غیر اینصورت، این گونهها تنها مطالعهای تطبیقی در ساحت تفسیر به شمار میآیند که از مؤلفه تطبیق در جهت رسیدن به اهداف غیر تفسیری بهره بردهاند، نه اینکه تفسیر تطبیقی باشند. به عبارت دیگر، تفسیر بودن هریک از این گونهها در گرو هدف تطبیق است. در هریک از گونههای تفسیر تطبیقی، اگر هدف از تطبیق، شناخت و فهم مراد خداوند باشد، منافاتی با تفسیر بودن نخواهند داشت؛ بنابراین علیرغم اشکالاتی که وجود دارد -ناسازگاری درونی تعاریف و همپوشانی با سایر تفاسیر- درصورتی که این گونهها درصدد تأمین اهداف تفسیری و فهم و شناخت آیات قرآن باشند، میتوانند در زمره تفسیر تطبیقی به شمار آیند.
از آنجا که هدف یک مقوله مهم و تعیینکننده در شناخت گونههای تفسیر تطبیقی است، در ادامه تحلیل و نقد، به بررسی مستقل آن میپردازیم.
- ۲٫ ۳٫ هدف تفسیر تطبیقی؛ مطالعه درجه اول یا دوم
شناخت نوع مطالعه و پژوهش، اهمیت فراوانی در اثربخشی آن دارد. یکی از مهمترین فنون گونهشناسی، تفکیک مسائل درجه اول و دوم است. تفکیکی که منشأ هدفگذاری در تحقیق و انتخاب روشهای مناسب برای انجام آن است.[۸۵]
معرفت درجه اول و دوم در نسبت و ترتب تاریخی بر یکدیگر تمایز مییابند. یک مطالعه درجه دو مسبوق ایجاد و تولد مطالعه دیگری است که بدان درجه اول اطلاق میشود. از همینرو شاید عنوانهای معرفت پیشینی و پسینی، بیش از نامگذاری به معرفت درجه اول و دوم واضح باشد، چون معرفت درجه اول و درجه دوم درباره مترتب بودن معرفتها بر هم ایدهای به ذهن نمیافکند، ولی عناوین پیشینی و پسینی مسبوق بودن معرفتها یا دانشها را بر یکدیگر بازگو میکند. در معرفتشناسی پسینی (درجه دوم)، موضوع یا متنی که مورد مطالعه قرار میگیرد، قبلاً به وجود آمده است، یعنی «معرفت پسینی مسبوق به تولد علوم و مستفید از سیر تاریخی آنها است»[۸۶].
در حوزه دین، مطالعاتی که به توسعه دین و آموزههای آن مرتبط میشود را مطالعه درجه اول و مطالعاتی که به دنبال شناخت دین و آموزههای آن است را مطالعه درجه دوم میگویند.[۸۷] میتوان گفت که هر جا موضوع مطالعه یک علم باشد، معرفت درجه دوم است، اما اگر موضوع چیزی غیر از علم باشد، معرفت درجه اول است.
در حوزه تفسیر، مطالعاتی که درباره چگونگی فهم قرآن و بایدها و نبایدهای آن سخن میگویند (روش تفسیر) و متونی که فرآورده فهم قرآن هستند (تفاسیر)، مطالعه درجه اول و مطالعاتی که ناظر به تفاسیر هستند (تفسیرپژوهی)، مطالعه درجه دوم هستند.[۸۸] فرق این دو مطالعه، همان تمایز مطالعات درجه اول و دوم است؛ یعنی فرآوردههای تفسیری موضوع کار تفسیرپژوهی قرار میگیرند.
در همه تعاریفی که بر مبنای مقایسه دیدگاههای تفسیری است، تشخیص سطح معرفتی همراه پیچیدگی است. پیچیدگی تعیین سطح را با یک مثال میتوان بیان کرد: فرض کنیم عنوان تحقیقی «بررسی تطبیقی آیات ولایت از دیدگاه شیعه و سنی» باشد، انجام این تحقیق دو حالت ممکن دارد؛ در حالت نخست، دامنه تحقیق، دیدگاههای تفسیری است. مسأله تحقیق، یافتن تفسیر آیات ولایت است و بررسی تطبیقی پرتوی در حل مسأله است؛ در حالت دوم، آیات ولایت دامنه تحقیق است و مسأله تحقیق، شناخت مبانی، منابع و … شیعه و سنی در تفسیر آیات ولایت است. واضح است که حالت دوم، یک مطالعه از سنخ تفسیرپژوهی و درجه دوم است؛ اما در حالت اول، تشخیص سطح مطالعه بدین سادگی نیست. دیدگاهها و متون تفسیری به سطح معرفت درجه اول تعلق دارند، اما وقتی همین دیدگاهها با هم مقایسه میشوند، آیا باز هم آنچه از مقایسه پدید میآید، معرفت درجه اول است؟ پاسخ این سؤال بستگی به هدف مقایسه دارد. مادامیکه هدف مقایسه، تفسیری باشد و آرای تفسیری برای فهم بهتر متن قرآن مورد استفاده قرار گیرد، سطح معرفت درجه یک خواهد بود، زیرا موضوع اصلی متن قرآن و فهم آن است، نه اینکه موضوع اصلی چرایی و چگونگی تفسیر خاصی از تفاسیر باشد.
در این بخش، برای اینکه معلوم شود تلقیهای موجود، چه نگاهی به تفسیر تطبیقی داشتهاند، به تحلیل اهداف تفسیر تطبیقی میپردازیم.
در تعاریف مورد بحث، از اهداف زیر یاد شده است:
- بررسی تأثیرپذیری مفسران از اختلافات مذهبی (فرماوی)
- شناخت منهج و اتجاه هر مفسر برای فهم قرآن (المعی)
- انتخاب رأی برتر (مسلم، رومی، مشنی، نجارزادگان)
- تشخیص بهترین طریق تفسیر و تعیین جایگاه یک مفسر در میان مفسران دیگر (خالدی)
- شناخت شباهتها و تفاوتها (آل قطبی موسوی)
به نظر میرسد این اهداف گستره وسیعی از مطالعات تفسیری را پیشرو مینهد تا جایی که قلمرو مقایسه را از مرز تفسیر به غیر تفسیر گسترش میدهند. به همین جهت است که آنها مطالعات تفسیرپژوهی را هم در زمره گونههای تفسیر تطبیقی به شمار آوردهاند. نکات زیر درباره اهداف مذکور، قابل تأمل است:
- همه تفسیرپژوهان، تفسیر تطبیقی را یکی از گونههای تفسیری دانستهاند، اما برخی از اهداف فوقالذکر -اهداف ۱، ۲ و ۴- میتواند در تضاد با چنین تلقیای قرار گیرد؛ زیرا برای تأمین این اهداف، مطالعهای از جنس تفسیرپژوهی لازم است. برای آنکه میزان «تأثیرپذیری مفسران از اختلافات مذهبی» -آنطور که فرماوی گفته- معلوم شود، لازم است تفسیر یک مفسر مطالعه شود و مشخص شود که در تفسیر او تا چه مقدار به اختلافات مذهبی پرداخته شده است. سنخ این مطالعه، تفسیرپژوهی است که نسبت به تفسیر مطالعه پسینی است و در زمره معرفت درجه دوم محسوب میشود.[۸۹]مطالعهای هم که با هدف شناخت «منهج هر مفسر و اتجاهی که او برای تفسیر قرآن میپیماید» -آنطور که خالدی گفته- انجام شود، در شمار معرفت درجه دوم است و همین وضعیت را دارد. «شناخت بهترین طریق تفسیر» هم به هدف دوم برمیگردد و حتی مرحلهای بیش از آن دارد، یعنی ابتدا منهج هر مفسر از طریق مقایسه، شناخته میشود و سپس مناهج با هم مقایسه میگردند و بهترینشان انتخاب میشود؛ بنابراین، مطالعاتی ازایندست و با این اهداف، تفسیر نیستند.
- در یک نگاه خوشبینانه و همدلانه میتوان گفت این تلقیها هدف را با کارکرد خلط کردهاند. در برخی از تعاریف، سنخ تفسیرپژوهی آشکار است. تعریف مشنی از آن جمله است. قبلاً گفته شد که وی تفسیر مقارن را به دو نوع کلی مقارنه تحلیلی و مقارنه در روشها و گرایشها تقسیم نموده است. مقارنه روشها، یک مطالعه تفسیرپژوهی است که فرع بر تفسیر و نسبت به تفسیر، مطالعه پسینی محسوب میگردد. این تعاریف از تفسیر تطبیقی بر درجه دوم بودنشان دلالت آشکار دارند؛ اما در برخی تعاریف که بر مبنای مقایسه آرای تفسیری است و مقایسه عنصر اصلی و مشترک آنها است، هدف و کارکرد به جای هم به کار رفتهاند. اهدافی که این تلقیها برای تفسیر تطبیقی تعیین کردهاند، درواقع، کارکرد تفسیر تطبیقی است. چراکه در طریق انجام تفسیر تطبیقی و به گاه مقایسه دیدگاههای تفسیری معلوم میشود که روش و گرایش هر تفسیر چیست و کدام مفسران تحت تأثیر اختلافات مذهبی بودهاند و بهترین طریق تفسیر چیست.
- شناخت شباهتها و تفاوتهای دیدگاهها، فروکاستن هدف تطبیق، به راه رسیدن به آن است؛ زیرا نتیجه طبیعی مقایسه دو امر، حصول شباهتها و تفاوتهای آنها است، ولی هدف تفسیر تطبیقی بدین شناخت محدود نمیشود و این شناخت، گام نخست برای حصول تطبیق است. باید دید هدف اصلی و نهایی چیست تا درباره آن قضاوت کرد.
- انتخاب رأی برتر که در بیشتر تلقیها، هدف تفسیر تطبیقی دانسته شده است، هم با جایگاهی که برای تفسیر تطبیقی در نظر گرفتهاند، سازگار است و هم با مقوّمات تعریف تفسیر تطبیقی. در تعریف تفسیر تطبیقی، مؤلفه اصلی، مقایسه آرای تفسیری است. از طرفی جایگاه تفسیر تطبیقی نشانگر آن است که تفسیر تطبیقی یک گونه تفسیری است، پس این مقایسه بایستی با هدف تفسیری انجام گیرد و درنظرگرفتن «انتخاب رأی برتر» بهعنوان هدف، با این مشخصهها همسو است و مطالعه تطبیقی را در سطح درجه اول حفظ میکند. با این نگاه، دست یافتن به قولی جدید از طریق مقایسه آرای تفسیری هم میتواند در زمره مطالعه درجه اول باشد. چراکه مقایسه آرای مفسران از ابزارها و روشهای مورد استفاده در تفسیر است تا مفسر دید جامعتری نسبت به آیه و معنای آن پیدا کند و از رهگذر مقایسه آرای گذشتگان بتواند تفسیر بهتری -نزدیکتر بهواقع- عرضه کند.
- آنچه در بیان اهداف تفسیر تطبیقی ناگفته مانده، آن است که گزینش و ترجیح یکی از اقوال یا حتی انتخاب قول جدید، ثمره عملی مقایسه اقوال است، ولی ثمره را به جای هدف انگاشتن، فروکاستن هدف است. هدف یک مفسر نه بر اساس اظهارنظر نهایی او درباره رأی برتر، بلکه بر مبنای رویکرد او در انتخاب قول مرجح قابل ارزیابی است. به طور مثال، تفسیر تطبیقی از حیث مذهب -مقایسه دیدگاههای تفسیری شیعه و اهل سنت- میتواند با رویکرد جدلی یا تقریبی انجام شود. رویکرد جدلی درصدد اثبات نظر خود و نفی دیدگاه طرف مقابل است؛ رویکرد تقریبی هدفش تأکید بر مشترکات و نزدیک کردن دیدگاهها در موارد اختلافی است؛ یعنی این تلقی، دو هدف متضاد را درنهایت دنبال میکند، یا قصد دست برداشتن از اختلافات و نزدیک کردن دیدگاهها را دارد یا قصدش جدل است و میخواهد برتری رأی خود را اثبات کند.
در مقام جمعبندی، باید گفت که تفاوت و تنوع در گونههای تفسیر تطبیقی از حیث «هدف» تا جایی که تفسیر تطبیقی را از تفسیر بودن خارج نکند، مانعی ندارد؛ اما اگر مرز میان تفسیر و تفسیرپژوهی و بهطور کلی، مرز میان تفسیر و غیر تفسیر مخدوش گردد، اطلاق تفسیر بر برخی از این گونهها نادرست مینماید؛ زیرا همه این تلقیها و تعریفها در مقام تبیین «تفسیر تطبیقی» بهمثابه یک گونه تفسیری و تمایز آن از سایر گونههای تفسیری هستند؛ به عبارت دیگر، این تعریفها هم باید بتوانند «تطبیقی بودن» تفسیر تطبیقی را تبیین کنند، هم باید «تفسیر بودن» آن را تأمین کنند. حال آنکه محوریت مقوله تطبیق در تعریفها، سبب شده از مؤلفههای تفسیر غفلت شود و بخش قابل توجهی از آنچه بهعنوان هدف تفسیر تطبیقی معرفی میشود، دچار اشکالات معرفتی و هرمنوتیکی آشکاری گردد.
- ۲٫ ۴٫ جایگاه تفسیر تطبیقی در میان گونههای تفسیری
تلقیهای مطرح درخصوص تفسیر تطبیقی، جایگاه این گونه تفسیری را در سه مدل به تصویر کشیدهاند. مطابق مدل اول، اسلوب بیان تفسیر، شامل چهار گونه تحلیلی، اجمالی،[۹۰] موضوعی[۹۱] و تطبیقی است (مدل فرماوی، مسلم، رومی و …). بر اساس مدل دوم، تفسیر تطبیقی گونه جدایی نیست و به تفسیر موضوعی ملحق میشود (مدل عمری) و طبق مدل سوم، تفسیر تطبیقی قسیم تفاسیر ترتیبی و تفسیر موضوعی است (الگوی نجارزادگان).
الگوهای فوق، هرچند تفاوتهایی را به نمایش میگذارند، اما مبنای همه آنها در تعیین جایگاه تفسیر تطبیقی در نظام طبقهبندی تفاسیر، آن است که تفسیر تطبیقی یک اسلوب[۹۲] است. از دیدگاه هیچکدام از مدلهای ارائه شده، تفسیر تطبیقی، به دایره منهج، اتجاه و … یا معادلهای فارسی آنها روش، گرایش و … تعلق ندارد، بلکه از میان همه تقسیمبندیهای متعارف تفاسیر، فقط در دایره اسلوب واقع شده است. البته فرماوی در کتابش از لفظ منهج استفاده کرده و تفاسیر چهارگانه را جزو مناهج تفسیری یاد نموده است، ولی به نظر میرسد وی منهج را در معنای عام به کار برده که شامل اسلوب هم میشود و منظورش منهجِ مصطلح در نظام طبقهبندی تفاسیر که در کنار اصطلاحات اتجاه و اسلوب و … به کار سامانبخشی فرآوردههای تفسیری میآید، نیست. همچنین با اینکه نجارزادگان از واژه اسلوب یا معادل فارسیاش سبک استفاده نکرده، ولی چون قسیمهای تفسیر تطبیقی را تفاسیر ترتیبی و موضوعی دانسته، شاید بتوان گفت که از نظر او هم تفسیر تطبیقی یک اسلوب تفسیری است.[۹۳]
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت jemo.ir موجود است |